کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرارت غریزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افت حرارت
دیکشنری فارسی به عربی
ميل
-
با حرارت
دیکشنری فارسی به عربی
دافي
-
بی حرارت
دیکشنری فارسی به عربی
دبق
-
درجه حرارت
دیکشنری فارسی به عربی
درجة الحرارة
-
محفظه یاظرف عهایق حرارت
دیکشنری فارسی به عربی
ترمس
-
درجه حرارت فارنهایت
دیکشنری فارسی به عربی
درجة فهرنهايتية
-
هواخواهی با حرارت
دیکشنری فارسی به عربی
حماس
-
وابسته به حرارت مرکزی زمین
دیکشنری فارسی به عربی
حراري ارضي
-
جستوجو در متن
-
غریزیة
لغتنامه دهخدا
غریزیة. [ غ َ زی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث غریزی . رجوع به غریزی شود.- حرارت غریزیة ؛ حرارت طبیعی . (ناظم الاطباء). رجوع به حرارت شود.
-
غریزی
لغتنامه دهخدا
غریزی . [ غ َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به غریزة. رجوع به غریزه شود. طبیعی چه غریزه به معنی طبیعت است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ذاتی . جبلی . فطری . خِلْقی . نهادی . سرشتی . مقابل مکتسب : گو فرازآیند و شعر اوستادم بشنوندتا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن...
-
منعش
لغتنامه دهخدا
منعش . [ م ُع ِ ] (ع ص ) نشاطدهنده . برخیزاننده . افزاینده : فلان دارو منعش حرارت غریزی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
فرومیراندن
لغتنامه دهخدا
فرومیراندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )میرانیدن . کشتن و از میان بردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : حرارت غریزی را فرومیراند و هلاک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || خاموش کردن چراغ ، شمع، آتش و جز آن . رجوع به فرومردن و فروکشتن شود.
-
ضعیفی
لغتنامه دهخدا
ضعیفی . [ ض َ ] (حامص ) چگونگی ضعیف . سستی . ضعف . تربة. (منتهی الارب ) : از ضعیفی ّ دست و تنگی جای نیست ممکن که پیرهن بدرم . مسعودسعد.خفتن همه بر خاک وز ضعیفی بر خاک نگیرد همی نشانم . مسعودسعد.و سبب آن [ خوی کردن ] ضعیفی قوه باشد و عاجزی طبیعت از تص...
-
منفخ
لغتنامه دهخدا
منفخ . [ م ُ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) آنچه که باد در شکم بسیار پیدا کند. (غیاث ) (آنندراج ). باددار. نفاخ . (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که در جوهر آن رطوبت غریبه ٔ غلیظه باشد و چون حرارت غریزی در آن رطوبت عمل کند به باد تبدیل شود و به علت کثرت و غلظت تحلی...
-
پزانیدن
لغتنامه دهخدا
پزانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پزاندن . پختن .انضاج . (زوزنی ). || رسانیدن دمل و امثال آن : چون گندم که اندر شکم غذاست ... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیة). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیره ٔ خوارزمشاه...