کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حراث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حراث
/harrās/
معنی
زارع؛ کشاورز؛ برزگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حراث
فرهنگ فارسی معین
(حَ رّ) [ ع . ] (ص .) برزگر، کشاورز.
-
حراث
فرهنگ فارسی معین
(حُ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حارث .
-
حراث
لغتنامه دهخدا
حراث . [ ح َ ] (ع اِ) سوفار کمان که چله در آن باشد. (منتهی الارب ). سوراخ گوشه ٔ کمان که در آن زه کنند.
-
حراث
لغتنامه دهخدا
حراث . [ ح َرْ را ] (ع ص ، اِ) برزگر. کشاورز. (منتهی الارب ). ج ، حراثون ، حراثین : در زمین چار عنصر هفت حراث فلک تخم دولت تا کنون بر امتحان افشانده اند. خاقانی .حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده ٔ زعفران ریخته . (سندبادنامه ص 189).
-
حراث
لغتنامه دهخدا
حراث . [ ح ِ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده . || بیخ پیکان . ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. (منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در سوفار تیر.
-
حراث
لغتنامه دهخدا
حراث . [ ح ُ ] (ع اِ) رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. (مهذب الاسماء).
-
حراث
لغتنامه دهخدا
حراث . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارِث . کشاورزان . برزگران . مُزارعان . (غیاث ) : طایفه ای از حُرّاث ِ مصر نزد وی شکایت کردند. (گلستان ).
-
حراث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] harrās زارع؛ کشاورز؛ برزگر.
-
حراث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حارث] [قدیمی] horrās = حارث
-
واژههای همآوا
-
هراس
واژگان مترادف و متضاد
بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت
-
هراس
فرهنگ واژههای سره
ترس
-
هراس
لغتنامه دهخدا
هراس . [ هََ ] (اِ) به معنی ترس و بیم باشد. (برهان ). بیم . ترس . باک . پروا. اندیشه . رعب . خوف . (یادداشت به خط مؤلف ) : دگر هر که با مردم ناسپاس کند نیکویی ماند اندر هراس . فردوسی .دو نرگس چو نر آهو اندر هراس دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس . فردوس...
-
هراس
لغتنامه دهخدا
هراس . [ هََ ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسة است و عبارت اللسان چنین است : درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب ).- هراسناک ؛ زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود:ارض...
-
هراس
لغتنامه دهخدا
هراس . [ هَُ ] (اِخ ) شاعر معروف رومی که میان سالهای 65 تا 8 ق . م . زیسته است . (از وبستر زبان امریکایی ). کینتوس هراسیوس فلاکوس شاعر غزلسرای روم که در سبک طنز انتقادی نیز دست داشت . فرزند یکی از نجبای رم بود. در رم و آتن پرورش یافت . وی در سال 42 ق...