کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حراب
/herāb/
معنی
۱. جنگ کردن.
۲. (اسم) جنگ؛ کارزار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حراب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جنگیدن ، محاربه . 2 - (اِ.) جِ حربه .
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ] (ع اِ) اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشترغاز و شترغاز شود.
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح َرْ را ] (اِخ ) رجوع به حارث حراب شود.
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حربة. (منتهی الارب ) : راهی بریده ام که درختان او ز خارهمچون مبارزانی بودند باحراب . مسعودسعد.ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 355). زوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب میکردند و به...
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح ِ ] (ع مص ) تحارب . حرب . احتراب . محاربت . جنگ : ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب . مولوی .با خیال دزد میکرد او حراب . مولوی .من چو تیغ و آن زننده آفتاب مارمیت اذ رمیت در حراب .مولوی .
-
حراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] herāb ۱. جنگ کردن.۲. (اسم) جنگ؛ کارزار.
-
واژههای همآوا
-
هرآب
لغتنامه دهخدا
هرآب . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی باختر بستان آباد و چهار هزارگزی شوسه ٔ تبریز به بستان آباد. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 519 تن سکنه . از چشمه ها مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و شغل...
-
هراب
لغتنامه دهخدا
هراب . [ هََ رْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حرابی
لغتنامه دهخدا
حرابی . [ ح ِ بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حراب . (سمعانی ).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) حَرّاب . رجوع به حارث بن معاویةبن ثور شود.
-
احتراب
لغتنامه دهخدا
احتراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تحارُب . (زوزنی ). با یکدیگر جنگ کردن . محاربه . حراب . با یکدیگر حرب کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم کارزار کردن . || ربودن مال یکدیگر را.
-
محاربة
لغتنامه دهخدا
محاربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ) حراب . با یکدیگر جنگ کردن . (منتهی الارب ). با کسی جنگ کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادربیهقی ) (المصادر زوزنی ).مقاتله . تحارب . احتراب . || کارزار. جنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود.
-
زجج
لغتنامه دهخدا
زجج . [ زُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) خران رام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خران رام شده را گویند و ظاهراً مفرد آن ازج باشد. (از محیط المحیط). خران آزموده . (از متن اللغة). || چوب دستیهای سنان دراز یا آلات جنگ ی...