کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حذال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حذال
لغتنامه دهخدا
حذال . [ ح َ ] (ع اِ) مورچگان . (منتهی الارب ).
-
حذال
لغتنامه دهخدا
حذال . [ ح َ / ح ُ ] (ع اِ)آب سرخ که از درخت طلح بیرون آید، یا چیزی است در درخت طلح مشابه صمغ. (منتهی الارب ). || چیزی است که از بیخ سلم بیرون آید و آنرا در شیر افکنند و بخورند. (از منتهی الارب ). چیزی است که از بن سلم بیرون آید. در شیر افکنند و بخور...
-
حذال
لغتنامه دهخدا
حذال . [ ح ِ ] (ع اِ) زعفران مانندی که در گل انار باشد. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
هزال
واژگان مترادف و متضاد
بذلهگو، شوخ، لطیفهپرداز، لطیفهگو، لوده، هزلگو ≠ جدی
-
هزال
لغتنامه دهخدا
هزال . [ هََ زْ زا ] (ع ص ) بسیارهزل . (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی . || مسخره .بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد : بفرمود تا همه ٔ مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند....
-
هزال
لغتنامه دهخدا
هزال . [ هَُ ] (ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) لاغری . (منتهی الارب ). نزاری . نحول . نحیفی . نحافت . (یادداشت به خط مؤلف ). قلت گوشت و پیه . نقیض سمن . (از اقرب الموارد).
-
هزال
فرهنگ فارسی معین
(هُ) [ ع . ] (اِ.) لاغری .
-
هزال
فرهنگ فارسی معین
(هَ زّ) [ ع . ] (ص .) بسیار شوخی کننده .
-
حظال
لغتنامه دهخدا
حظال . [ ح َظْ ظا ] (ع ص ) حظل . مقتر. آنکه بر اهل و عیال نفقه شمار کند. (منتهی الارب ). الذی یحاسب اهله بماینفق علیهم . (مهذب الاسماء). حظول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه تنگ گیرد برکسان خویش در نفقه . (منتهی الارب ).
-
هزال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hazzāl بسیارشوخ؛ بسیارشوخیکننده.
-
هزال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hozāl لاغری.
-
جستوجو در متن
-
حضض
لغتنامه دهخدا
حضض . [ ح ُ ض ُ / ض َ ] (ع اِ) داروئیست تلخ . حضظ. جُدُل . حُضد. حضذ. حظظ. حذل . (مهذب الاسماء). حذال .و آن بر دو نوع است : هندی و عربی . عربی آن عصاره ٔ آسر، یعنی خولان است که آنرا کحل خولان و حضض مکی نیز خوانند و هندی عصاره ٔ فیلزهرج ، یعنی راس هند...