کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حذا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حذا
/hezā/
معنی
۱. ازا؛ برابر.
۲. روبهرو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حذا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حذاء] [قدیمی] hezā ۱. ازا؛ برابر.۲. روبهرو.
-
واژههای همآوا
-
هزء
لغتنامه دهخدا
هزء. [ هََ زْءْ ](ع مص ) شکستن چیزی را. || به سرما کشتن شتر را. || جنبانیدن راحله را و حرکت دادن . || مردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
هزء
لغتنامه دهخدا
هزء. [ هَُ زْ ءْ / هَُ زُءْ ] (ع مص ) فسوس کردن به کسی . (منتهی الارب ). فسوس . (ترجمان جرجانی ) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد به فتح اول و سکون دوم هم ضبط شده .
-
هزع
لغتنامه دهخدا
هزع . [ هَُ زَ ] (ع ص ) شیر بسیار سخت شکننده ٔ شکار. (منتهی الارب ). هَزّاع . (اقرب الموارد). رجوع به هزاع شود.
-
هذا
لغتنامه دهخدا
هذا. [ ها ] (ع ضمیر، اِ) اسم اشاره است به معنی «این » که بدان به شخص یا شی ٔ قریب اشاره کنند. (ناظم الاطباء). مرکب از ها و ذا اشاره . (از اقرب الموارد).- معهذا ؛ با وجود این . با اینحال . با این که . رجوع به معهذا شود.
-
هذء
لغتنامه دهخدا
هذء. [ هََ ذَ ءْ ] (ع مص ) هلاک شدن از سرما. (منتهی الارب ).
-
هذء
لغتنامه دهخدا
هذء. [ هََ ذْءْ ] (ع مص )زود بریدن چیزی را، زودتر از هَذّ. || هلاک گردانیدن عدو را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخن مکروه شنوانیدن کسی را. (منتهی الارب ).و آزار دادن بدان . (اقرب الموارد). || افتادن شتران بر زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)...
-
هذا
فرهنگ فارسی معین
(هاذا) [ ع . ] (اِ. اشاره ) این (اشاره به شخص یا شی ء نزدیک ).
-
حظا
لغتنامه دهخدا
حظا. [ ح ُ /ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حظوة. تیرهای خرد بقدر ذراع که کودکان با آن بازی کنند. (آنندراج ). رجوع به حظوه شود.
-
حزا
لغتنامه دهخدا
حزا. [ ح َ ] (ع اِ) حَزاء. نباتیست . حَزاة و حزاءَة، یکی آن .
-
حزا
لغتنامه دهخدا
حزا. [ ح ُ ] (ع اِ) بقله ای است شبیه به کرفس که بوئی تلخ دارد و آن را به فارسی دینارویه گویند. نوعی رستنی باشد دوائی و آن دونوع است ، صحرائی و باغی : صحرائی را سداب برّی و تخم آنرا به شیرازی برگ کازرونی خوانند. بلغمی مزاجان را نافع است . و باغی ، را ...
-
حزء
لغتنامه دهخدا
حزء. [ ح َ ] (ع مص ) حزء سراب چیزی را؛ برداشتن کوراب آن را. (منتهی الارب ). || حزء ابل ؛گرد کردن شتران و راندن آنان را. (منتهی الارب ). || حزء مراءة؛ گائیدن زن را. (منتهی الارب ).
-
هذا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hāzā اسم اشاره؛ این؛ اشاره به شخص یا شیء نزدیک.