کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حد اشباع اکسیژن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حد نداشتن
لغتنامه دهخدا
حد نداشتن . [ ح َ ن َ ت َ ] (مص مرکب منفی ) بی نهایت بودن . بی حد بودن . مافوق حد و اندازه بودن . رجوع به حد به معنی اندازه شود : حد زیبائی ندارند این خداوندان حسن ای دریغا گربخوردندی غم غمخوار خویش . سعدی .این قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست حد زیب...
-
حد وسط
لغتنامه دهخدا
حد وسط. [ ح َدْ دِ وَ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حد متوسط. حد اوسط. حد میانگین . حد میانین . رجوع به حد (اصطلاح منطق ) شود.
-
حد یقف
لغتنامه دهخدا
حدیقف . [ ح َدْ دِ ی َ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سامان توقف . آنجای که ایستند. حد توقف . انتهاء.- حد یقف نداشتن ؛ انتها نداشتن : حرص او حد یقف ندارد.
-
بی حد
لغتنامه دهخدا
بی حد. [ ح َ / ح َدد ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی نهایت . بی پایان . (آنندراج ). بی نهایت و بی کران . بی پایان . غیرمحدود. غیرمتناهی . || بی اندازه . (ناظم الاطباء). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه : کجا جای بزم است گلهای بیحدکجا جای صید است مرغان بیمر. فرخی...
-
چاه حد
لغتنامه دهخدا
چاه حد. [ ح َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع قدیم النسق طبس است ، آبش از قنات و هوای آن معتدل میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 132).
-
حد ادني
دیکشنری عربی به فارسی
کمترين , دست کم , حداقل , کمينه , کهين
-
حد اعلي
دیکشنری عربی به فارسی
بيشترين , بيشين , بزرگترين وبالا ترين رقم , منتهي درجه , بزرگترين , بالا ترين , ماکسيمم
-
حد اقصي
دیکشنری عربی به فارسی
نهايت , حدنهايي , انتها , سر , ته , مضيقه , شدت
-
حد کمال
دیکشنری فارسی به عربی
تاج
-
حد فاصل
دیکشنری فارسی به عربی
تقسيم , متوسط
-
حد پرواز
دیکشنری فارسی به عربی
سقف
-
حد وسط
دیکشنری فارسی به عربی
توسط , صليب , متوسط , معدل
-
بی حد
دیکشنری فارسی به عربی
غير محدد , غير محدود
-
حد نصاب
واژهنامه آزاد
حداقل اعضای لازم برای رسمیت جلسه. || حداقل امتیاز یا مقدار لازم برای احراز چیزی. || معادل quorum در انگلیسی: the minimum requirement in the number of something to meet a condition
-
حد المقدور
واژهنامه آزاد
تا مي شود