کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حدیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح َ ] (اِخ ) احمدبن احمدبن علی حدیدی شهاب الدین . متوفی 868 هَ . ق . او راست : شرح مقدمه ٔ آجرومیه در نحو. النصیحة الرابحة لذوی العقول الراجحة. (هدیة العارفین ج 1 ص 132).
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح َ ] (اِخ ) او راست : تاریخ آل عثمان نظماً تا سلطان سلیمان . سعدالدین در «تاج التواریخ » از آن نقل کند. (کشف الظنون ).
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح َ ] (اِخ ) جابربن احمد رزق شافعی . او راست : نفحات الکریم الغنی فی تخمیس قصیدة عبدالموطی المقری المدنی ، که در چاپخانه ٔ العلمیة در مدینة به سال 1330 هَ . ق . در 21 ص چاپ شده است . (معجم المطبوعات ).
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است که در قرن دهم هجری می زیست ، و از اهالی قریه ٔ قره جک واقع در جوار ادرنه بود. پسر آهنگری است . طریق علم را طی نموده به درجه ٔ مدرسی رسیده ، ولی اشعارش چندان شیرین نیست . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حدید. آهنین .
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح َ] (ع اِ) کبیکج . سوسک . سوشک . کف الضبع (السبع). و بیونانی بطراخیون و سالتین (شالبین ) اغریون و بترکی ماستواچیچگی . رجوع به ابن بیطار و ترجمه ٔ لکلرک شود.
-
حدیدی
لغتنامه دهخدا
حدیدی . [ ح ِ ] (ع اِ) سیدریطس . ابن بیطار آنرا بغلط سندریطس آورده و لکلرک در ترجمه ٔ خود گوید صحیح آن سیدریتیس است . (لکلرک ج 3 ص 298 و ج 1 ص 423).
-
واژههای مشابه
-
صندل حدیدی
لغتنامه دهخدا
صندل حدیدی . [ ص َ دَل ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خماهان . رجوع بدان لغت شود.
-
حجر حدیدی
لغتنامه دهخدا
حجر حدیدی . [ ح َ ج َ رِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خماهن . خماهان . صندل حدیدی . صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجر حدیدی خماهان است و صندل حدیدی خوانند و آن دونوع بود، نر و ماده -انتهی . و ابن البیطار گوید: هوالخماهان . و داود ضریر در تذکره گوید: حجر...
-
اشهب حدیدی
لغتنامه دهخدا
اشهب حدیدی . [ اَ هََ ب ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است ، و آن رنگی است که سپیدی آن با موهای سیاه درآمیزد و سیاهی بر سپیدی غالب آید. و آنرا اشهب اشمط و اشهب مخلس نیز گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18).
-
جستوجو در متن
-
عمایر
لغتنامه دهخدا
عمایر. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) شعبه ای از حدیدی ها هستند که مشهور به «ابی عمایر» نیز باشند. این شعبه در جنوب حلب ساکنند و در حدود پنجاه خیمه و چادر دارند. (از معجم قبائل العرب ).
-
سنوس
لغتنامه دهخدا
سنوس . [ س ُ ] (اِ) نام درختی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نام گیاهی و به این معنی بصورت سیوس هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). سندریطس است که نبات حدیدی نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سیوس شود.
-
علیوی
لغتنامه دهخدا
علیوی . [ ] (اِخ ) نام فخذی است از ابی زلیطی ، از حدیدی ها، که یکی از عشائر سوریه باشند. این فخذ بنام «ابی علیوی » نیز شهرت دارند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة ج 2 ص 820).