کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حدیج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو مصری . از مستوردبن شداد، حدیثی منکر نقل کند. ابن یونس در تاریخ مصر او را یاد کرده گوید ندانستم آن را از کجا آورده . یزیدبن ابی حبیب از وی روایت کند که مستورد گفت شنیدم پیغمبر می گفت هر امتی را اجلی است و اجل امت ...
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن معاویه . از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. (لسان المیزان ج 2 ص 181). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویةبن ابی سفیان شمرده است . (عقدالفرید ج 7 ص 20).
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن سلامة، مکنی به ابی شباث . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (ع اِ) (ابو...) لکلک . لقلق . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ابوشباث
لغتنامه دهخدا
ابوشباث . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) حدیج بن سلامه . صحابی است .
-
جریح
لغتنامه دهخدا
جریح . [ ] (اِخ ) ابن سلامة مکنی به ابوشاة. ابن شاهین اسم و کنیة او را تصحیف و بصورت فوق ضبط کرده است . و ضبط درست نام او حدیج باحاء مهمله و دال و کنیه اش ابوشباب است . (از الاصابة فی تمییز الصحابه ). و رجوع به الاصابة ذیل کلمه ٔ حدیج شود.
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبدالواحد احمدبن محمدبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . یکی از والیان اسکندریه است که در فتنه ٔ اندلسیان و صوفیان به سال 199 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
بطال
لغتنامه دهخدا
بطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالواحدبن محمدبن عبدالرحمن بن معاویةبن حدیج . یکی از والیان اسکندریه بود و در فتنه اندلسیان و صوفیان در آنشهر بسال 199 هَ . ق . کشته شده . (از اعلام زرکلی ذیل عبداﷲ).
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج بن التجیبی . به سال 152 هَ . ق . منصور عباسی وی را ولایت داد. او نخستین کس است که با رداء سیاه خطبه خواند. وی تا پایان عمر خویش در ولایت باقی بود و به سال 155 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلا...
-
صقر قریش
لغتنامه دهخدا
صقر قریش . [ ص َ رَ ق ُ رَ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج کندی تُجیبی قاضی مصر و از علمای بزرگ آنجاست . قضاوت و خلافت سلطان برای وی فراهم گشت و در حدیث ثقه بود. به سال 95 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ص 512).
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عمربن خطاب العدوی . صحابی و از معززترین خانواده های قریش در جاهلیت بود. با پدر خود به مدینه هجرت کرد و در فتح مکه حاضر بود. مدت 6 سال در اسلام فتوی داد پس از قتل عثمان گروهی نزد وی آمدندکه با او به خلافت بیعت کنند ن...
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة. [ هَُ ب َ رَ] (اِخ ) ابن هاشم بن عبداﷲبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . از نجبا و بزرگان مصر در ابتدای دولت عباسی بود. در سال 196 هَ . ق . به ریاست انتظامات مصر نائل گشت و در سال 200 هَ . ق . در واقعه ای به قتل رسید. وی مردی شجاع و خردمند بود و...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . مشهور به ابن ملاک . والی اسکندریه در قرن دوم هجری . وی ابتدا از جانب محمدبن هبیرة والی اسکندریه گشت و چون فضل بن عبداﷲ امیر مصر شد ابن ملاک بر او شورید و فتنه ای در اسکندریه ...
-
ظاهر
لغتنامه دهخدا
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است در فسطاط مصر و وجه تسمیه آن است که چون عمروبن العاص از اسکندریه بازگشت و طرح فسطاط بریخت ، جمعی از قبایل که در اسکندریه بازمانده بودند در فسطاط به وی پیوستند و چون مردم به طرح فسطاط اشتغال یافته بودند، جای بر آن...