کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حدقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حدقة
لغتنامه دهخدا
حدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 291). ج ، حَدَق ، حِداق ، اَح...
-
حدقة
لغتنامه دهخدا
حدقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) کاسه ٔ چشم . (آنندراج ). رجوع به حَدَقة شود.
-
واژههای مشابه
-
حدقه
واژگان مترادف و متضاد
۱. سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم ۲. خانهچشم، چشمخانه، کاسهچشم، حفرهچشم
-
حدقه
فرهنگ فارسی معین
(حَ دَ قِ) [ ع . حدقة ] (اِ.) 1 - مردمک چشم . ج . حدقات ،احداق . 2 - در فارسی ، کاسة چشم .
-
حدقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حدقَة] (زیستشناسی) hadaqe ۱. سیاهی چشم؛ مردمک چشم.۲. حفرهای که چشم در آن جا دارد؛ کاسۀ چشم.
-
حدقه
دیکشنری فارسی به عربی
تلميذ , مقبس
-
وسعت حدقه
لهجه و گویش تهرانی
تنبلی
-
در حدقه یاسرپیچ قرار دادن
دیکشنری فارسی به عربی
مقبس
-
جستوجو در متن
-
احداق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع حدقَة] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ahdāq = حدقه
-
حدق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حدقَة] [قدیمی] hadaq = حدقه
-
چشملان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) مردمک چشم . حدقه .
-
حدقتان
لغتنامه دهخدا
حدقتان . [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حَدَقة در حالت رفعی . رجوع به حدقة شود.
-
حدقتین
لغتنامه دهخدا
حدقتین . [ ح َ دَ ق َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حَدَقة در حالت نصبی و جری . رجوع به حدقة شود.