کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حج کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حج کردن
مترادف و متضاد
حج گزاردن، حج بهجا آوردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حج کردن
واژگان مترادف و متضاد
حج گزاردن، حج بهجا آوردن
-
حج کردن
لغتنامه دهخدا
حج کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حج . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار). موافاة. (منتهی الارب ). گزاردن اعمال حج : شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندرین اقلیم . ناصرخسرو.گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم . ناصرخسرو.گر ...
-
واژههای مشابه
-
حج گاه
لغتنامه دهخدا
حج گاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) جای حج گزاردن : بر گنگ و حجگاهشان تاختندبر آن آب گنگ اندرانداختند.اسدی (گرشاسب نامه ).
-
ذات حج
لغتنامه دهخدا
ذات حج . [ ت ُ ح َج ج ] (اِخ ) آبی است در طریق مکّه به شام و گویند از تبوک حفار است .
-
سالار حج
لغتنامه دهخدا
سالار حج . [ رِ ح َج ج ] (اِخ ) یکی از اوتاد است و گور او در بخارااست در جانب قبله مزار امام ابوبکر فضل . گویند آن بزرگ سی و پنج حج گزارده است . (تاریخ ملازاده ص 33).
-
اشهر حج
لغتنامه دهخدا
اشهر حج . [ اَ هَُ رِ ح َج ج / ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در تداول فقه ، ماههایی که در آنها میتوان احرام حج را بجا آورد و آنها عبارتند از: شوال ، ذیقعده و نه یا ده روز از ذیحجه . و رجوع به اشهر معلومات شود.
-
امیر حج
لغتنامه دهخدا
امیر حج . [ اَ رِ ح َج ج ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سردار پیشوای حاجیان . (آنندراج ). ملک الحاج . رئیس کاروان حج . رجوع به امیرحاج و امیرالحج و امیرالحاج شود.
-
حج اصغر
لغتنامه دهخدا
حج اصغر. [ ح َج ْ ج ِ اَ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عمره . (مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به حج شود.
-
حج افراد
لغتنامه دهخدا
حج افراد. [ ح َج ْ ج ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از سه نوع حج که حج تمتع و حج قران و حج افراد است . رجوع به کتب فقیهه ٔ شیعه و رجوع به حج در همین لغت نامه شود.
-
حج اکبر
لغتنامه دهخدا
حج اکبر. [ ح َ ج ْ ج ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عید اضحی . عید گوسفندکشان . (مهذب الاسماء). ظاهراً در نزد عوام چون عید اضحی با جمعه تصادف کند حج آن سال را حج اکبر گویند و ثواب این حج را بیشتر گمان برند. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : وی زبان آفتاب...
-
حج بالنیابة
لغتنامه دهخدا
حج بالنیابة. [ ح َج ْ ج ِ بِن ْ ب َ ] (اِ مرکب ) انجام مراسم حج بجای دیگری . رجوع به حج و حجه فروش شود.
-
حج تمتع
لغتنامه دهخدا
حج تمتع. [ ح َج ْ ج ِ ت َ م َت ْ ت ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به تمتع و حج شود.
-
حج عمره
لغتنامه دهخدا
حج عمره . [ ح َج ْ ج ِ ع ُ رَ / رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به عمره و حج شود.
-
حج قران
لغتنامه دهخدا
حج قران . [ ح َج ْ ج ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام سه گانه ٔ حج . رجوع به حج شود.