کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجه فروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجه فروش
لغتنامه دهخدا
حجه فروش . [ ح َج ْ ج ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه به نیابت از میت مستطیع و واجب الحج در ازاء مزدی حج گزارد. معافر . (مهذب الاسماء). و غالباً خریداران حج بکسی مراجعه میکنند که خود بحج رفته و از نظر مذهبی مورد اطمینان باشد و چه بسا کسانی در این کار تخصص یا...
-
واژههای مشابه
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح َ / ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) مهره ای است یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند. || حجةاﷲ لاافعل کذا؛ سوگندی است عرب را.
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) کوهی در یمن که شهری به همان نام در آن هست . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: قضائی است در ولایت یمن در منتهای شمال غربی از سنجاق صنعاء از جانب شمال شرقی با اراضی غیرمضبوطه از طرف مغرب با دو قضای ابوعریش و لحیه از سنجاق...
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) سال . (ترجمان عادل بن علی ). || مهره و یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند و بکسر هم آمده است . (منتهی الارب ). || نرمه ٔ گوش . || یک بار حج کردن . (ناظم الاطباء).- ذوالحجة ؛ ماه دوازدهم سال قمری . ج ،ذوات الحجة. رجوع به ذوا...
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . ج ، حِجَج . || سال . || یکبار حج کردن . (غیاث ).
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح ِ ج ج َ ] (ع اِ) سال . (مهذب الاسماء). (دهار). حول . عام . سنة. || یکبار حج کردن . || نرمه ٔ گوش . و گویند مروارید که در گوش کنند. ج ، حِجَج .
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش و بفتح هم آمده . || سال . (منتهی الارب ). || سوگندی است مر عربان را. (آنندراج ). و حجةاﷲ لاأفعل سوگند است مر عربان را. (منتهی الارب ). || یک بار حج کردن ، شاذ است لان القیاس الفتح . || ماه حج . ماه دوازدهم سال ق...
-
حجة
لغتنامه دهخدا
حجة. [ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . (منتهی الارب ). شحم اذن .
-
حُجَّةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
دليل (در اصل به معناي قصد بوده و به تلاش براي به کرسي نشاندن مقصد و مدعا نيز اطلاق مي گردد)
-
ابن حجه
لغتنامه دهخدا
ابن حجه . [ اِ ن ُ ح ِج ْ ج َ ] (اِخ ) ابوالمحاسن تقی الدین ابوبکربن علی بن عبداﷲ قادری حنفی ازراری . شاعر و ادیب عرب به عصر ممالیک مصر و شام (767 -837 هَ .ق .). مولد وی حماة شام ، و از این او را ازراری گویند که در جوانی از فروختن گوی گریبان وجه معاش...
-
ابن حجه
لغتنامه دهخدا
ابن حجه . [ اِ ن ُ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن محمد قیسی قرطبی (562-643 هَ .ق .). نحوی و مقری و محدث . مولد او قرطبه . درآنجا نحو و حدیث فراگرفت و پس از آن به اشبیلیه رفت و منصب قضا و خطابت به او تفویض شد، در سفری اسیر گشت و او را به منورقه بر...
-
حجه خری
لغتنامه دهخدا
حجه خری . [ ح َج ْ ج ِ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل حجه خر.
-
حجة ایروانی
لغتنامه دهخدا
حجة ایروانی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به حجت ایروانی شود.
-
حجة شرع
لغتنامه دهخدا
حجة شرع . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حجت شرع شود.