کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجت گوئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حجت علوی
لغتنامه دهخدا
حجت علوی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) رجوع به ناصرخسرو شود.
-
حجت قائم
لغتنامه دهخدا
حجت قائم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ءِ ] (اِخ ) حجةالقائم . لقب امام دوازدهم شیعه . حجت عصر. مهدی موعود.
-
حجت کوهکمری
لغتنامه دهخدا
حجت کوهکمری .[ ح ُج ْ ج َ ت ِ ک َ م َ ] (اِخ ) سیدمحمدبن سیدعلی بن سیدعلی نقی بن محمد حسین کوهکمری الاصل تبریزی المنشاء نجفی التحصیل قمی الاقامة. از مبرزین طراز اول عصر حاضرما و از سادات دیه کوه کمر، از توابع تبریز و بصحت نسب و شرافت حسب در غایت شهرت...
-
حجت گوی
لغتنامه دهخدا
حجت گوی . [ ح ُج ْ ج َ ] (نف مرکب ) حجیج . (منتهی الارب ). آنکه حجت و دلیل آورد.
-
حجت گویا
لغتنامه دهخدا
حجت گویا. [ ح ُج ْ ج َت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دلیل روشن : نافه گفتش یافه کم گو کآیت معنی مراست اینک اینک حجت گویا دم بویای من .خاقانی (از آنندراج ).
-
حجت محکم
لغتنامه دهخدا
حجت محکم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ م ُ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجت استوار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 294). || آلت مصنوعی که زنان حکه بر خود فرو کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : شد دراز این بحث یارب تاجری از زیر بادحجت محکم بیارد رفع سازد شور و شین .نعمت خان ...
-
حجت مشهدی
لغتنامه دهخدا
حجت مشهدی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ م َ هََ ] (اِخ ) سیدمهدی بن غیاث الدین ملقب به پیشنماز مشهدی . نصرآبادی در تذکره ٔ خود احوال او را یاد کرده گوید از کودکی علم آموخت و دیوانی مشتمل بر چهارهزار بیت دارد و من آنرا ندیده ام . در مطلع الشمس نیز احوالش آورده و...
-
حجت نمای
لغتنامه دهخدا
حجت نمای . [ ح ُج ْ ج َ ن َ / ن ُ ] (نف مرکب ) ظاهر الصلاح . || قیاس کننده . (ناظم الاطباء) : پژوهنده ای بود حجت نمای در آن انجمن گشت شاه آزمای .نظامی .
-
حجت نویس
لغتنامه دهخدا
حجت نویس . [ ح ُج ْ ج َ ن ِ ] (نف مرکب ) حکم نویس . نویسنده ٔ محکمه . منشی : بحجت نویسان دیوان خاک بجاوید مانان مینوی پاک .نظامی .
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل در ده هزارگزی شمال گرمی پنج هزارگزی شوسه ٔ گرمی و بیله سوار. جلگه و گرمسیر است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 173).
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شهداد شهرستان کرمان در بیست ودوهزارگزی خاور شهداد سر راه مالرو کشیت - دهو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین در پنجاه هزارگزی شمال خور، متصل براه فرعی خور بحجت آباد. جلگه و معتدل است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان در پانزده هزارگزی شمال باختر زرند و 2هزارگزی جنوب راه مالرو زرند - بافق . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان در سی وپنج هزارگزی شمال خاوری کرمان و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو شهداد - کرمان . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت در پانزده هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و 2هزارگزی جنوب راه فرعی سبزواران - عنبرآباد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).