کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجت نویس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجت نویس
لغتنامه دهخدا
حجت نویس . [ ح ُج ْ ج َ ن ِ ] (نف مرکب ) حکم نویس . نویسنده ٔ محکمه . منشی : بحجت نویسان دیوان خاک بجاوید مانان مینوی پاک .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
حجتالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: hojjatollāh) (عربی) برهان حق تعالی ؛ (در تصوف) انسان کامل که حجت حق بر خلق است .
-
حجت آوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلیلآوردن، استدلال کردن، برهان آوردن ۲. دلیلتراشیدن، دلیلتراشی کردن ۳. بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
-
ultimatum
اتمامِحجت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] اخطار کتبی نهایی دولتی به دولت دیگر در مورد انجام دادن کاری یا برآوردن خواستهای که عدم توجه به آن ممکن است به جنگ یا اقدامات خصمانه منجر شود متـ . زنهاره
-
اتمام حجت
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ حُ جَُ) [ ع . ] (مص ل .) تمام کردن حجت بر خصم ، اولتیماتوم .
-
حجت الاسلام
فرهنگ فارسی معین
(حُ جَّ تُ لْ اِ) [ ع . حجة - الاسلام ] لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می دهند. ؛ ~والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین تر از آیت الله است .
-
حجت القائم
فرهنگ فارسی معین
( ~. ئِ) [ ع . حجة القائم ] (اِمر.) لقب خاص امام دوازدهم شیعه ، حجت عصر، مهدی موعود.
-
حجت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(حُ جَّ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تضمین گرفتن ، متعهد ساختن . 2 - دلیل آوردن . 3 - بهانه کردن ، بهانه قرار دادن .
-
حجت آوردن
لغتنامه دهخدا
حجت آوردن . [ ح ُج ْ ج َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دلیل آوردن . احتجاج . استدلال . ادلاء. (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) تعاکظ. (منتهی الارب ). تعذر؛ عذر و حجت آوردن . (منتهی الارب ) : حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی هم برآ...
-
حجت استوار
لغتنامه دهخدا
حجت استوار. [ ح ُج ْ ج َ ت ِ اُ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از کتب آسمانی است عموماً و قرآن کریم خصوصاً. (برهان قاطع). قرآن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 272). قرآن مجید. (شرفنامه ٔ منیری ) : رساننده ٔ حجت استوار. نظامی .
-
حجت اصفهانی
لغتنامه دهخدا
حجت اصفهانی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) در تذکره ٔ روز روشن شعر او آمده و گویامقصود وی ناصرخسرو علوی باشد. (الذریعه ج 9 ص 233).
-
حجت ایروانی
لغتنامه دهخدا
حجت ایروانی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ رَ ] (اِخ ) میرزا محمد.معاصر فتح علیشاه . شعر او در دانشمندان آذربایجان ص 13 آمده است . و نیز رجوع به الذریعه ج 9 ص 233 شود.
-
حجت شرع
لغتنامه دهخدا
حجت شرع . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لقبی بوده است برای تعظیم روحانیون و مقدسان مذهبی : با وجود چنین دو حجت شرع ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 202).
-
حجت طباطبائی
لغتنامه دهخدا
حجت طباطبائی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ طَ طَ ] (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن سید حسن بن سیدمحمد مجاهدبن سیدعلی صاحب ریاض المسائل طباطبائی حایری معروف بحجت . از اکابر علمای قرن حاضر که در سال 1309 هَ . ق . (غشط) در کاظمین وفات یافت و جنازه اش بحایر حسینی نقل شد،...