کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حجت
/hojjat/
معنی
۱. آنچه به آن دعوی یا مطلبی را ثابت میکنند؛ برهان؛ دلیل؛ نمودار.
۲. سند؛ مدرک.
〈 حجت بارد: [مجاز] حجت سست و ضعیف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استدلال، برهان، بینه، دلیل
۲. سند، مدرک
۳. انگیزه، سبب، موجب
۴. حکم، فتوا
۵. پیشوا، رهبر، زعیم، هادی
دیکشنری
contention
-
جستوجوی دقیق
-
حجت
فرهنگ نامها
(تلفظ: hojjat) (عربی) آنچه با آن بتوان ادعایی را ثابت کرد ، دلیل ، برهان ؛ (در قدیم) پیشوا ، رهبر .
-
حجت
واژگان مترادف و متضاد
۱. استدلال، برهان، بینه، دلیل ۲. سند، مدرک ۳. انگیزه، سبب، موجب ۴. حکم، فتوا ۵. پیشوا، رهبر، زعیم، هادی
-
حجت
فرهنگ فارسی معین
(حُ جَّ) [ ع . حجة ] (اِ.) 1 - دلیل ، برهان . 2 - سبب ، موجب . 3 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان .
-
حجت
لغتنامه دهخدا
حجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) تخلص حکیم ناصرخسرو. رجوع بکلمه ٔ ناصرخسرو شود.
-
حجت
لغتنامه دهخدا
حجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) نمودار. دلیل . بینة. برهان . سلطان . امثولة. ثبت . آوند. (؟) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی . و قیل الحجة و الدلیل واحد. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: بالضم ، مرادف للدلیل . کما فی شرح الطوالع، والحج...
-
حجت
لغتنامه دهخدا
حجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) یکی از دوازده مبلغ باطنیان هر امام ، و آن رتبتی است فوق داعی و دون داعی مأذون ، و حجت خراسان لقب ناصرخسرو شاعر است : حجت و برهان مجوی جز که ز حجت چون عدوی حجتی و داعی و مأذون . ناصرخسرو.و حجت درجه ٔ چهارم است از درجات هف...
-
حجت
لغتنامه دهخدا
حجت . [ ح ُج ْ ج َ] (اِخ ) یا حجةالعصر یا حجةالزمان یا حجةالخلف لقب امام دوازدهم شیعه محمدبن حسن العسکری مهدی (ع ) است .
-
حجت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حُجَّة، جمع: حُجَج] hojjat ۱. آنچه به آن دعوی یا مطلبی را ثابت میکنند؛ برهان؛ دلیل؛ نمودار.۲. سند؛ مدرک.〈 حجت بارد: [مجاز] حجت سست و ضعیف.
-
واژههای مشابه
-
حجتالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: hojjatollāh) (عربی) برهان حق تعالی ؛ (در تصوف) انسان کامل که حجت حق بر خلق است .
-
حجت آوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلیلآوردن، استدلال کردن، برهان آوردن ۲. دلیلتراشیدن، دلیلتراشی کردن ۳. بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
-
ultimatum
اتمامِحجت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] اخطار کتبی نهایی دولتی به دولت دیگر در مورد انجام دادن کاری یا برآوردن خواستهای که عدم توجه به آن ممکن است به جنگ یا اقدامات خصمانه منجر شود متـ . زنهاره
-
اتمام حجت
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ حُ جَُ) [ ع . ] (مص ل .) تمام کردن حجت بر خصم ، اولتیماتوم .
-
حجت الاسلام
فرهنگ فارسی معین
(حُ جَّ تُ لْ اِ) [ ع . حجة - الاسلام ] لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می دهند. ؛ ~والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین تر از آیت الله است .
-
حجت القائم
فرهنگ فارسی معین
( ~. ئِ) [ ع . حجة القائم ] (اِمر.) لقب خاص امام دوازدهم شیعه ، حجت عصر، مهدی موعود.