کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حجاة
لغتنامه دهخدا
حجاة. [ ح َ ] (ع اِ) یک حجا. یک حباب .یکی کوپله . یکی از سوارگان آب . حَجا. || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. (منتهی الارب ).
-
حجاة
لغتنامه دهخدا
حجاة. [ ح َ ] (ع اِ) یکی حجا، کوپله ٔ آب . (از منتهی الارب ). یک حباب .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازمیری ، ملقّب به حجا و مشهور به بورغانجی زاده . رجوع به علی ازمیری شود.
-
احجاء
لغتنامه دهخدا
احجاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَجا. کرانه و سویهای چیزی . || ج ِ حِجی . عقلها. زیرکیها. مقدارها.
-
علی بورغانجی زاده
لغتنامه دهخدا
علی بورغانجی زاده . [ ع َ ی ِ دَ / دِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازمیری ، ملقّب به حجا و مشهور به بورغانجی زاده . رجوع به علی ازمیری شود.
-
علی ازمیری
لغتنامه دهخدا
علی ازمیری . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازمیری ، ملقّب به حجا و مشهور به بورغانجی زاده . لغوی وعروضی بود و در سال 1253 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1 - شرح تحفةالشاهدی ، در لغت . 2 - شرح عروض اندلسی . (از معجم المؤلفین بنقل از هدیةالعارفین ج 1 ص...
-
قلعه برتیانچی
لغتنامه دهخدا
قلعه برتیانچی . [ ق َ ع َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حجا بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در 6 هزارگزی خاور اصفهان و یک هزارگزی باختر راه سابق یزد به اصفهان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 104 تن است . آب آن از زاینده رود...
-
کوپله
لغتنامه دهخدا
کوپله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قبه ای را گویند که در ایام شادی و آیین بندی و جشن و عروسی بندند. (برهان ). قبه ای که در ایام عید و جشن و عروسی بر پای کنند و به رسم آذین در شهرها بندند و زینت کنند و پس از اتمام برچینند و اگر باران ببارد ضایع شود. (آنند...
-
عقل
لغتنامه دهخدا
عقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیک...