کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجامی
لغتنامه دهخدا
حجامی . [ ح َج ْ جا ] (حامص ) عمل حجام : چون قدم از گنج تهی ساز کردکلبه ٔ حجامی خود باز کرد.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
آیینه داری
لغتنامه دهخدا
آیینه داری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل آینه دار: آیینه داری در محلّه ٔ کوران . || سرتراشی . گرّایی . سلمانی گری . حجامی . فصادی .
-
آینه داری
لغتنامه دهخدا
آینه داری . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل آینه دار : دریغ آمدم همی تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران . (گلستان ). || سرتراشی . گرّایی . سلمانی گری . حلاقی . مُزَیِّنی . || دلاکی . || حجامی .
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ] (اِخ ) از سران لشکر محمود بود. بیهقی نویسد: او پسر حجامی بود و خطی نیکو به پارسی و هندی داشت و مدتی در کشمیر تحصیل کرده بود. نخست بخدمت قاضی شیراز ابوالحسن شد و سپس بدرگاه خواجه ٔ بزرگ احمد حسن آمد و از خواص و معتمدان او گشت و چون خواجه برا...
-
حجام
لغتنامه دهخدا
حجام . [ ح َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) خون کشنده به استره زدن . کشنده ٔ خون از شاخ . (منتهی الارب ). الذی یحجم و یحسن صنعة الحجم . (سمعانی ). کشنده ٔ خون با شاخ یا شیشه از تن . حاجم . حجامت گر. خون گیر. خون ستان . حجامت کننده . حجامت چی . خون کشنده . مصاص ....
-
حجامت
لغتنامه دهخدا
حجامت . [ ح ِ م َ ] (ع مص ) خون تن از شیشه و شاخ برکشیدن پس از شکافهای خرد که به تن دهند با استره . خون کشیدن با شاخ یا شیشه ای از تن پس از خستن تن به استره .احتجام . حجامت کردن . (دهار). حجامة. خون گشادن از تن با استره و بشاخ یا شیشه مکیدن تا هرچه ب...
-
افرغ
لغتنامه دهخدا
افرغ . [ اَ ر ] (ع ن تف ) فارغ تر. بیکارتر. (یادداشت دهخدا).- امثال : افرغ من حجّام ساباط ؛ حجّامی بوده در ساباط مداین که بنسیه مردم را حجامت میکرد و هرگاه کسی برای حجامت به او مراجعه نمی کرد، مادر خود را حجامت میکرد و این کار آن اندازه تکرار شد که ...
-
خدیج
لغتنامه دهخدا
خدیج . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) ابن رافعبن عدی الانصاری الاوسی الحارثی والدرافع...بغوی و تابعان او، او را از جمله صحابیان آورده اند،از او حدیثی روایت کرده اند که وهمی است . طبرانی از طریق عاصم بن علی از شعبه از یحیی بن ابی سلیم روایت کرد و گفت : از عبایةبن ...
-
کالک
لغتنامه دهخدا
کالک . [ ل َ ] (ص مصغر، اِ مصغر) مصغر کال . هرمیوه ٔ نارسیده عموماً و خربزه و هندوانه ٔ نارس خصوصاً. || هرچیز زشت و قبیح المنظر. (ناظم الاطباء). || (اِ) خربزه ٔ نارسیده ٔ کوچک را گویند و به عربی خضف خوانند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری )(شعوری ج 2 ورق 24...
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پدر یزدگرد سوم ، آخرین و سی وپنجمین پادشاه ساسانیان است . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 253). جمعی از مورخان آورده اند که منجمی با خسرو پرویز گفت که از تو پسری متولد شود که ملک از وی به بیگانگان انتقال یابد، خسرو پرویز تمام ا...
-
مشاهدت
لغتنامه دهخدا
مشاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن . به چشم دیدن . مشاهدة. مشاهده : و کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه ). از مشا...
-
یاسین مغربی
لغتنامه دهخدا
یاسین مغربی . [ ن ِ م َ رِ] (اِخ ) شیخ یاسین المغربی رحمةاﷲ تعالی از اولیاء و اصحاب کرامت بود اما در صورت حجامی آن را پوشیده میداشت امام نووی از جمله ٔ مریدان و معتقدان وی بوده است و به زیارت وی میرفته است و به صحبت و خدمت وی تبرک میجسته است و نسبت ب...
-
ساباط
لغتنامه دهخدا
ساباط. (اِخ ) نام شهری به مدائن و آن معرب بلاس آباد است . (اصمعی ). معرب بلاس آباد. (یاقوت ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلاس آباد، بلاش آباد. (خاندان نوبختی ص 197). موضعی است بمدائن مرکسری را. (یاقوت ). قریه ای بر دو فرسخی مدائن براه کوفه . (سمعانی )...
-
کلبه
لغتنامه دهخدا
کلبه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) خانه ٔ کوچک تنگ و تاریک را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خانه ٔ محقر و تنگ و تاریک بود. (فرهنگ جهانگیری ). خانه ٔ کوچک و تیره . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). خانه ٔ کوچک . (غیاث ). خانه ٔ خرد و محقر. (فرهنگ رشیدی ). خا...