کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجامت گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجامت گر
لغتنامه دهخدا
حجامت گر. [ ح ِ م َ گ َ ] (ص مرکب ) حاجم . حجام . حجامت چی . مصاص .
-
واژههای مشابه
-
حجامت کرده
لغتنامه دهخدا
حجامت کرده . [ ح ِ م َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) محجوم .
-
حجامت گاه
لغتنامه دهخدا
حجامت گاه . [ ح ِ م َ ] (اِ مرکب ) قسمتی از پشت آدمی میان دو کتف . پاره ای از پشت محاذی گردن که حجامت عادتاً از آنجا کنند. محجم . محجمه : اما نهاد او [ نهاداستخوان کتف ] چنان است که سرپهن او سوی حجامتگاه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کچلی تا حجامت گاه...
-
شاخ حجامت
لغتنامه دهخدا
شاخ حجامت . [ خ ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخ حجام . سمیرا.کبه . شاخ گوسفند است که سر باریک آن سوراخ است و برآن تکه ٔ پوستی است . حجام سر گشاد را بر عضو کسی که میخواهد حجامت کند می گذارد و هوای داخل شاخ را میمکدسپس آن تکه ٔ پوست را بر سورا...
-
جستوجو در متن
-
بزغة
لغتنامه دهخدا
بزغة. [ ب َ غ َ ] (ع مص ) نشتر زدن حجامت گر و بیطار و خون روان کردن . (ناظم الاطباء). بَزغ . و رجوع به این کلمه شود.
-
خون دادن
لغتنامه دهخدا
خون دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون بخشیدن . قصاص نگرفتن . مقابل خونخواهی کردن و خون گرفتن و خون جستن از کسی . (از انجمن آرای ناصری ) : بجای بطک گر کبوتر نشست دهد خون خود را به آن شوخ مست . ملاطغرا [ در تعریف ساقی ] (از آنندراج ).|| تجویز بفصد و حجامت ک...
-
کبه
لغتنامه دهخدا
کبه . [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ب َ / ک َ ب َ ] (اِ) شیشه یا شاخ یا کدویی باشد که حجامان آن را بر محل حجامت نهند و بمکند و معرب آن قبه است . (برهان ). شیشه ٔ حجامان . (صحاح الفرس ). شاخ و کدوی حجامت . (ناظم الاطباء). کدو یا شیشه ای که حجامان آن را بر محل حج...
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . (ناظم الاطباء). روشن و تابان شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طلوع کردن خورشید. (از اقرب الموارد). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن انیاب شتر. (از اقرب الموارد). || نشتر زدن حجا...
-
حجام
لغتنامه دهخدا
حجام . [ ح َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) خون کشنده به استره زدن . کشنده ٔ خون از شاخ . (منتهی الارب ). الذی یحجم و یحسن صنعة الحجم . (سمعانی ). کشنده ٔ خون با شاخ یا شیشه از تن . حاجم . حجامت گر. خون گیر. خون ستان . حجامت کننده . حجامت چی . خون کشنده . مصاص ....
-
گرماوه
لغتنامه دهخدا
گرماوه . [ گ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) گرمابان . (جهانگیری ). گرمابه که حمام است . (برهان ) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه ... پس...
-
کدو
لغتنامه دهخدا
کدو. [ ک َ ] (اِ) گیاهی است از رده ٔ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سردسته ٔ تیره ٔ خاصی به نام تیره ٔ کدوئیان می باشد. گیاهی است بالارونده و علفی و دارای برگهای ساده و خشن است و برخی از برگها بصورت پیچکها درمی آیند که گیاه بدان وسیله به تکیه گاه می چس...
-
دیوچه
لغتنامه دهخدا
دیوچه . [ وْ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: دیو + چه ، پسوند تصغیر) مصغر دیو. دیوک . دیو خرد. دیو کوچک . || کرمکی باشد که اندر پشم افتد. (صحاح الفرس ). و آن در ابتدا تخمی است که شب پره ٔ خردی ریزد بر روی جامه ٔ پشمین و آن تخم کرمی پرزدار است و خرد و گرد ...
-
شیشه
لغتنامه دهخدا
شیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در تملک ان...