کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حتي الآن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حتي الآن
معنی
تاکنون , تابحال , تا اينجا , پيش از اين , سابق بر اين
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حتي الآن
دیکشنری عربی به فارسی
تاکنون , تابحال , تا اينجا , پيش از اين , سابق بر اين
-
واژههای مشابه
-
حتی
واژگان مترادف و متضاد
تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم
-
حتی
فرهنگ واژههای سره
هتا، تا جایی که
-
حتی
فرهنگ فارسی معین
(حَ تّا) [ ع . ] (حراض .) تا، تا آن که .
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی ٔ. [ ح َ ] (ع اِ) پِسْت مُقل . (منتهی الارب ). || ثمر مقل .
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی . [ ح َت ْ تا ] (اِخ ) نام کوهی از عمان یا جبلة. (معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی ).
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی . [ ح َت ْ تا ] (ع حرف ) عتی . تا. (ترجمان القرآن ). الی . از حروف جرّ است . ابن هشام گوید: حتی به یکی از سه معنی آید: انتهاء غایت و این بیشتر از دیگر معانی استعمال شود، تعلیل ، استثناء به معنی الا واین از دیگران کمتر بکار رود و کمتر کسی آن را یا...
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی . [ ح َت ْ تی ] (ع اِ) مُقل . || پست مقل . || مقل بلایه و خشک . || متاع زنبیل . || بوریای بافته از برگ خرما که از آن زنبیل سازند. || ثفل خرما و پوست آن . || سرگین یا پشک جمعشده در جائی . || پرهای مگس و جز آن در انگبین . (منتهی الارب ).
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی . [ ح َت ْی ْ] (ع مص ) دوختن . جامه دوختن . (زوزنی ). || استوار گردانیدن . تافتن . احتاء. (از منتهی الارب ).
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی . [ ح ِت ْ تی ] (اِخ ) نام مملکت یکی از اقوام قدیمه که پیش از تمدن فینیقیان در اسیةالصغری مملکت و شوکتی عظیم داشته اند . رجوع به حتیان شود.
-
حتی
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط، قید) [عربی] hattā تاآنجاکه؛ بهمیزانیکه.
-
حتی الامکان
فرهنگ فارسی معین
(حَ تَّ لْ اِ) [ ع . ] (ق .) تا بتوان (فره )، تا آن جا که ممکن است ، تا دست دهد.
-
حتی المقدور
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) [ ع . ] (ق مر.) تا می شود، تا بتوان ، تا حد توانایی .
-
حتی الامکان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] hattal'emkān تا بتوان؛ تا جایی که ممکن است.