کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حتات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح َ ] (ع اِ) آوازها. غوغا. (منتهی الارب ).
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن یحیی . محدث است .
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن یزیدبن علقمةبن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی ... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت :لعمر ابیک فلاتکذبن لقد ذهب الخیر الا قلیلاًلقد فتن الناس فی...
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ذریح . مرزبانی گفت : در روز جنگ پل کشته شد و پدر او در رثای وی سرود : ابغی الحتات فی الجیاد و لاأری له شبهاً مادام ﷲ ساجدُو کان حتات کالشهاب حیاته و کل ّ شهاب لامحالة خامِدٌ.(الاصابة ج 2 ص 58).
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمرو انصاری برادر ابوسیر. صحابیست . و بعضی نام او را حباب بن عمرو گفته اند. رجوع به حباب بن عمرو شود.
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) قطیعه ای است به بصره . (معجم البلدان ). و رجوع به حت شود.
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) نام مردی است . (معجم البلدان ).
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (ع اِ) تراشه از هر چیزی . (معجم البلدان ). و ریزه ٔ آن .(منتهی الارب ). خراشه ٔ هرچیز، یعنی آنچه به حک از چیزی فروریزد. || آنجای که پادشاهان به کسی جدا کرده دهند مانند التمغا. (منتهی الارب ). اقطاع .
-
واژههای همآوا
-
هتات
لغتنامه دهخدا
هتات . [ هََ ت ْ تا ] (ع ص ) مرد بسیار سخن سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). بسیار سخن بیهوده گوی . مهذار. مهت . هتهات . (معجم متن اللغة). بسیار سخن گوی و حاضرکلام . (ناظم الاطباء). مرد بسیارگو و چست . (منتخب اللغات ). مؤنث ؛ هتاتة.
-
حطاط
لغتنامه دهخدا
حطاط. [ ح َ ] (ع اِ) دمیدگیهای روی و سرنره که ریم دهد و قرحه نکند. (از منتهی الارب ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: دانه ای است که در صورت آدمی بیرون آید. (از بحر الجواهر). بثره که بر روی پیدا آید. || کفک شیر. (منتهی الارب ). || حطاط الکمرة؛ کران...
-
حطاط
لغتنامه دهخدا
حطاط. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) بوی بد. || رجل حَطاط؛ مرد ریزه . (از منتهی الارب ).
-
حطاط
لغتنامه دهخدا
حطاط. [ ح ِ ] (ع مص ) تیز رفتن شتر به کشیدن مهار سوی نشیب . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حت
لغتنامه دهخدا
حت . [ ح ُت ت ] (اِخ ) حازمی گفته است : محله ای است از بصره و خارج از سور آن که آن را به نام قبیله ای از یمن که بدان نزول کرده بودند نامیدندو شاید این قوم ازکنده باشند که یاد ایشان گذشت (درماده ٔ قبل ). (معجم البلدان ). و رجوع به حتات شود.