کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسماءالمقصورة
لغتنامه دهخدا
اسماءالمقصورة. [ اَ ئُل ْ م َ رَ ] (ع اِ مرکب ) هی اسماء اواخرها الف مفردة نحو حبلی و عصا و رحی . (تعریفات جرجانی ).
-
حبالی
لغتنامه دهخدا
حبالی . [ ح َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حُبْلی ̍. آبستنان : و دانست که شرفات [ آمال ] در انحطاط است و حبالای امانی او در اسقاط. (جهانگشای جوینی ).
-
تابقور
لغتنامه دهخدا
تابقور. (ع اِ) (مغولی ، اِ) فرع ِ خراج : و از ولایات وجوه تابقور و چهار پای و آلات و مزدور می آوردند و خلایق را زحمات می رسید و اکثر تلف می شد و کسانی که بر سر آن می بودند اللیلة و حبلی می گفتند. (تاریخ غازانی ص 202).
-
حبائل
لغتنامه دهخدا
حبائل . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حِبالة. دامهای صیادان ، و در حدیث است : النساء حبائل الشیطان ؛ زنان پایدامهای دیو باشند. و صاحب غیاث اللغات معنی رسنها و پابندهانیز به کلمه داده است : دام حبائل را (؟) جهان نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی ). و باز صاحب غی...
-
شهب
لغتنامه دهخدا
شهب . [ ش ُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ شِهاب : شهب همچو افکنده از نور نیزه و یا چون ز چرخی رها گشته حَبْلی . منوچهری .می ربودند اندکی زان رازهاتا شهب میراندشان زود از سما. مولوی .رجوع به شِهاب شود. || سه شب از هر ماه . واحد آن شِهاب است . (از منتهی الارب ). لی...
-
حجاری
لغتنامه دهخدا
حجاری . [ ح ِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن اسحاق . وی از اسماعیل بن محمد مزنی و محمدبن عثمان بن ابی شیبة کوفی و عبداﷲبن محمدبن فاحیه و احمدبن عبداﷲبن زکریا حبلی روایت کرده است . و محمدبن اسحاق قطیعی و ابوالحسن علی بن عمر دارقطنی از وی روایت دارند. (...
-
ساجگون
لغتنامه دهخدا
ساجگون . (ص مرکب ) برنگ ساج . تیره : کنار آبدان گشته بشاخ ارغوان حامل سحاب ساجگون گشته بطفل عاجگون حبلی . منوچهری (دیوان ص 109).برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریابخار مرکز خاکی نقاب قبه ٔ خضرا.امیرمعزی (دیوان ص 29).
-
قتبانی
لغتنامه دهخدا
قتبانی . [ ق ِ نی ی ] (اِخ ) عیاش بن عاص مکنی به ابوعبدالرحمان یا ابوعبدالرحیم از محدثان است . وی از ابوعبدالرحمان حبلی و ابوسلمةبن عبدالرحمان روایت کند و لیث بن سحد و فضل بن فضاله و فرزندش ابوجعفرعبداﷲبن عیاش از او روایت دارند. (انساب سمعانی ).
-
غزنویه
لغتنامه دهخدا
غزنویه . [ غ َ ن َ وی ی َ ] (اِخ ) سلسله ای از پادشاهان ایران از نژاد سبکتکین که داماد البتکین بود، و از 377 - 592 هَ . ق . در خراسان و بیشتر ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). صاحب النقودالعربیة (ص 246) گوید: غزنویه منسوب به غزنة است ولی به غلط بر ز...
-
افسد
لغتنامه دهخدا
افسد. [ اَ س َ ] (ع ن تف ) فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. (ناظم الاطباء).- امثال : افسد من الاحمران . افسد من ارضة بل حبلی . افسد من الارضة و الجود . افسد من الجواد . افسد من السوس . افسد من الضبع . افسد من البیضةالبلد . دفع فاسد به افسد کردن . (یاددا...
-
خضریات
لغتنامه دهخدا
خضریات . [ خ ُ ری یا ] (ع اِ) نباتات سبز تر. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : و بر جریب خضریات از تره و پیاز و سیر و غیر آن سه درهم . (تاریخ قم ص 182). و آنک از خضریات و دیگر درختها که در کروم معینه باشد، آنرا حساب ننمایند. (تاریخ قم ص 107). به هر ج...
-
آبستن
لغتنامه دهخدا
آبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .که ازبهر اوازدرِ بستن است همان نیز ب...
-
ارتیاض
لغتنامه دهخدا
ارتیاض . [ اِ ] (ع مص ) رام شدن . (منتهی الارب ). رام شدن بتعلیم . || تعلیم گرفتن . تعلیم یافتن . سختی پذیرفتن . ریاضت پذیرفتن . (زوزنی ). ریاضت کشیدن . ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن : وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات اد...
-
استرون
لغتنامه دهخدا
استرون . [ اَ ت َ وَ ] (ص ) نازا. زنی را گویند که هرگزنزاید و او را بعربی عقیمه خوانند و معنی ترکیبی آن استرمانند است ، چه ون بمعنی مانند هم آمده است . (برهان قاطع). نازاینده چون استر زیرا که ون بمعنی مانند است و صحیح آنست که برای نسبت است . (رشیدی )...
-
حامل
لغتنامه دهخدا
حامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار ؛ مقتبس از آیه ٔ شریفه ٔ مثل الذین حملوا التوریة ثم لم یحملو...