کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حبل
/habl/
معنی
آنچه با آن چیزی را میبندند؛ بند؛ ریسمان؛ رشته؛ رسن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبستنی
۲. انگور، مو
۳. خشم، غضب
۴. اندوه، غم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حبل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبستنی ۲. انگور، مو ۳. خشم، غضب ۴. اندوه، غم
-
حبل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بند، رسن، رشته، ریسمان، الیافبافته، طناب ۲. رگ، عرق ۳. ذمه ۴. پیمان، عهد ۵. وصال ۶. دست آویز
-
حبل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] 1 - (اِمص .) آبستنی . 2 - (اِ.) بچه ای که در شکم مادر است .
-
حبل
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (ص .اِ.) 1 - دانشمند. 2 - زیرک ، داهیه ؛ ج . حبول .
-
حبل
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) رشته ، ریسمان . ج . احبال ، حبال .
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ] (اِخ ) شهرکی است [ به عراق ] کم آبادانی و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم ). || نقطه ای در اطراف طهیثا و نزدیک جنبلاء و واسط که به سال 265 هَ . ق . به دست زنگیان افتاده است . (از ابن اثیر ج 7 ص 128).
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح َ ] (اِخ ) (...عرفة) موضعی به عرفات است . ابوذویب هذلی درباره ٔ آن گفته : فروحها عند المجاز عشیةتبادر اولی السابقات الی الحبل .و حسین بن مطیر اسدی گوید : خلیلی من عمر و قفا و تعرفالسهمة داراً بین لینة فالحبل تحمل منها اهلها حین اجدبت و کانو...
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی است در کنار شاطی فیض به بصره . (معجم البلدان ). موضعی است به بصره ، به رأس میدان زیاد شهرت دارد. و بعضی گفته اند حبل و رأس میدان زیاد دو موضعند. (تاج العروس ).
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح َ ] (ع اِ) رسن . (دهار) (معجم البلدان ). طناب . ریسمان . آنچه به آن بندند. بند : چو کشتیی که حبل او ز دم اوشراع اوسرون او قفای او. منوچهری .آل رسول خدای حبل خدایست گرش بگیری ز چاه جهل برآئی . ناصرخسرو.حبل ایزد حیدر است او را بگیروز فلان و ب...
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح َ ] (ع مص ) بار گرفتن . آبستن شدن . (دهار) (زوزنی ). باروری . حمل . آبستنی . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ج 2 تذکره ٔ ضریر انطاکی از صص 145 - 149 شود. || گرفتن شکار را به دام . دام فروکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دام گرفتن . (دهار)....
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) درخت انگور. حَبل . || امتلاء. || خشم . || اندوه . (منتهی الارب ). || بار شکم . ج ، احبال . و فی الحدیث : نهی عن بیع حبل الحبلة؛ یعنی از بیع چیزی که در شکم ناقه است یا از بیع انگور بر درخت پیش از رسیدن یا از بیع بچه که در شکم ...
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح َ ب َ ] (ع مص ) حبل از خمر؛ پر گشتن از شراب . || حبل مراءة؛ آبستن گشتن زن .
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح ِ ](ع اِ) سختی . || بلا. ج ، حبول . || دانشمند. زیرک . داهیه ای از رجال . (منتهی الارب ). ج ، حبول . (اقرب الموارد). || القائم علی المال الرفیق بسیاسته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حُبْلَة.
-
حبل
لغتنامه دهخدا
حبل . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی به یمامة است . در حدیث سراج بن مجاعةبن مرارةبن سلمی از پدراز جد وی آمده که : نزد پیغمبر شدم او غورة و غرابة و حبل را به تیول به من داد. و میان حبل و حجر پنج فرسنگ راه است . لبید در وصف ناقه ای گوید : فاذا حرکت غرزی اجمز...