کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حباج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حباج
لغتنامه دهخدا
حباج . [ ح َ ] (ع مص ) چوب بزدن . || تیز دادن . (زوزنی ). رجوع به حباق شود.
-
حباج
لغتنامه دهخدا
حباج . [ح َ ] (ع اِ) درختی است . || درخت انگور.
-
جستوجو در متن
-
حبج
لغتنامه دهخدا
حبج . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . || با چوب زدن . چوب زدن . || نمودار گردیدن و ناگهان پیدا شدن . || نزدیک گردیدن . || گوشه گرفتن . || احاطه کردن . || سخت رفتن . || تیز دادن به دهان یا به بغل . شیشکی بستن . رجوع به حباج شود.
-
حباق
لغتنامه دهخدا
حباق . [ ح ُ ] (ع اِ) تیز. ضراط. گوز. صوت اسفل انسان . (مهذب الاسماء) : او در ابتدا نحاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان . (جهانگشای جوینی ). || دشنامی است زنان وکنیزکان را، و گویند یا حباق ! دشنام است مردان را. (منته...
-
حبق
لغتنامه دهخدا
حبق . [ ح َ ب ِ ] (ع مص ، اِ) تیز. گوز. (منتهی الارب ). و بیشتر استعمال آن در شتران و گوسفندان است . (آنندراج ). ضُراط.(مهذب الاسماء). حصم . تیز دادن . باد رها کردن . رجوع به حباق و حباج شود. || به تازیانه و رسن و چوب خرما زدن . به شاخ درخت و رسن و ت...