کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حب
/hab[b]/
معنی
۱. واحد شمارش برخی چیزهای کوچک.
۲. دانۀ گیاهان؛ بذر.
۳. (پزشکی) [منسوخ] قرص.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حبه، دانه، قرص
دیکشنری
grain, lump, pellet, pill
-
جستوجوی دقیق
-
حب
واژگان مترادف و متضاد
حبه، دانه، قرص
-
حب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ≠ بغض، عداوت ۲. سبو
-
حب
فرهنگ فارسی معین
(حَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز گرد کوچک که کمابیش به اندازة نخودی باشد، دانه . 2 - قرص . ج . حبوب ، جج . حبوبات .
-
حب
فرهنگ فارسی معین
(حُ بّ) [ ع . ] (اِ.) محبت ، عشق . ؛~الوطن میهن دوستی ، وطن پرستی .
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح َب ب ] (اِخ ) قلعه ایست بنام ، در سرزمین یمن از اعمال سیا و آنرا کوره ایست که «الحبیة» نامند. ابن ابی الدمینة گوید: کوهی است از جهت حضرموت . و قلعه ٔ آنجا را نیز بهمین نام خوانند. صاحب ابرجة گوید: کوهی است بناحیه ٔ بغداد. (معجم البلدان ). ||...
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) ج ِ حَبّة.
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) مقدار یک جو میانه . (منتهی الارب ).
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) دانه . (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). دان . حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات . آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم . بزر : مسکن دشمن تو بود و بُوَدهر زمینی کز او نروید حب . فرخی .من به یمگان در نهان...
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ِ ] (اِ) در کتب حدیث رمز است از کلمه ٔ صاحب .
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ِب ب ] (ع ص ) دوست . (ترجمان القرآن جرجانی ) (مهذب الاسماء). حبیب . ج ، احباب ، حُبّان ، حِبّان ، حبوب ، حَبَبة، حُب ّ. || (اِ) دوستی . || گوشواره ٔ یک دانه . (اقرب الموارد).
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (ع اِ) مهر. دوستی . وُدّ. وِداد. مودّت . محبت . دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ) (زوزنی ).دوست ناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل بغض . دشمنی . دشمنانگی : در حب خدا و رسول و آلش معروف چو خورشید بر زوالم . ناصرخسرو...
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (ع مص ) استاده گردیدن . || در مشقت افتادن . || خوش و مرغوب نمودن .
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (ع مص ) بازی کردن . بازی کردن با عشق و محبت . در آغوش کشیدن . عشق ورزیدن . (دزی ج 1).
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (معرب ، اِ) معرب خُنْب . خنب . خمره . خنبره . نیم خم آب . خابیه . (لسان العرب ) (منتهی الارب ). خُم . (منتهی الارب ). سبو یا سبوی کلان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). تغار که خُم بر آن نهند. || تغار آب . کوزه ٔ بزرگ . سبو یا سبوی کلا...
-
حب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حبّ، جمع: حُبُوب] hab[b] ۱. واحد شمارش برخی چیزهای کوچک.۲. دانۀ گیاهان؛ بذر.۳. (پزشکی) [منسوخ] قرص.