کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حامی
/hāmi/
معنی
پشتیبان؛ حمایتکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور
۲. پارتی ≠ مخالف
۳. منسوب به حام
۴. فرزندان حام
برابر فارسی
پشت یبان
دیکشنری
ally, backer, behind, defense, patron, promoter, proponent, protector, support, supporter, supportive, tutelary, backing
-
جستوجوی دقیق
-
حامی
فرهنگ نامها
(تلفظ: hāmi) (عربی) منسوب به حام پسر نوح ، از اولاد حام ؛ آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده ، پشتیبان .
-
حامی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور ۲. پارتی ≠ مخالف ۳. منسوب به حام ۴. فرزندان حام
-
حامی
فرهنگ واژههای سره
پشت یبان
-
حامی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) نگهبانی کننده ، حمایت کننده .
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (اِخ ) ابن شمعون مسعود. وی وکیل خاخامخانه ٔ مصر بود. او راست : الاحکام الشرعیة فی الاحوال الشخصیة للاسرائلیین که در مطبعه ٔ کوطین و روزنتال سال 1912 م . دردو جزو در یک مجلد بطبع رسیده . (معجم المطبوعات ).
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند درسی هزارگزی شمال باختری خوسف . دره . معتدل . سکنه 127 تن شیعی مذهب ، فارسی زبان . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، لبنیات . کار اهالی کشت ، قالیچه بافی ، مال داری . راه مالرو دارد. (ف...
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (اِخ ) یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است . در توراة آمده : بنی حام از حام پسر نوح بودند. درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است ؛ بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در م...
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (اِخ ) یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر. وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنه ٔ 1160 هَ . ق . در شهر «آمِد» مسقطالرأس خویش درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک . وی در دفترخانه ٔ بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حمایت . حمایت کننده بعنایت و کرم . نگاه دارنده بعنایت و کرم . دفاع کننده . زینهاردهنده . زنهاردار. پشتیبان . پشت و پناه . پشتوان . هوادار. طرفدار. وشکرده . مدافع. دفاع کننده از کسی . آنکه دفع کند از کسی . ج ، حماة. (منت...
-
حامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hāmi پشتیبان؛ حمایتکننده.
-
حامی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به حام، پسر نوح) [؟. فارسی] hāmi ۱. گروههایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حامبن نوح.۲. شاخهای از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی، شامل زبانهایی مانندِ بربری و مصری کهن.
-
حامی
دیکشنری فارسی به عربی
راعي , متبني , مدافع , مساند , مقوي , ممثل , مويد
-
حامی
واژهنامه آزاد
هوادار