کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حالت
/hālat/
معنی
۱. وضع، حال، و کیفیتی که در کسی یا چیزی وجود دارد؛ کیفیت؛ چگونگی؛ طبع؛ طور.
۲. (تصوف) وجد؛ طرب.
۳. (تصوف) حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع
۲. جنبه، بعد
۳. طبیعت، هیئت
۴. نهج
۵. وجد، خلسه
۶. چین، شکن
برابر فارسی
سان، کنونه، فتن
دیکشنری
ambience, atmosphere, attitude, case, character, cheer, condition, cy _, expression, flavor, hood _, instance, ion_, ity _, ment _, mode, mood, note, or _, order, osis _, position, posture, savor, savour, shape, ship _, state, tion _, ty _, vein, y
-
جستوجوی دقیق
-
حالت
واژگان مترادف و متضاد
۱. حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع ۲. جنبه، بعد ۳. طبیعت، هیئت ۴. نهج ۵. وجد، خلسه ۶. چین، شکن
-
حالت
فرهنگ واژههای سره
سان، کنونه، فتن
-
حالت
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . حالة ] (اِ.) 1 - چگونگی ، وضع . 2 - خوشی ، سرمستی . 3 - کیفیت نواختن قطعات موسیقی به شرط حفظ اصل آن . 4 - در نمایش تجسم افکار و احساسات به وسیلة حرکات متناسب چهره و بدن . 5 - در عرفان ، وجد، طرب .
-
حالت
لغتنامه دهخدا
حالت . [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بلقین بن جَسر نزدیک حرّةالرجلاء بین مدینه و شام . (معجم البلدان ).
-
حالت
لغتنامه دهخدا
حالت . [ ل َ ] (ع اِ)گشت ِ هر چیزی . حال . || کیفیت آدمی و آنچه آدمی بر آنست . طریقة. (منتهی الارب ). وضع. شأن . (المنجد). حال : کلة. حیبة. حوبة. حسة. حاذة. (منتهی الارب ). ج ، حال ، حالات : تبّة؛ حالت سخت . (منتهی الارب ) : از آن شرح کردن نباید که ...
-
حالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حالة، جمع: حالات] hālat ۱. وضع، حال، و کیفیتی که در کسی یا چیزی وجود دارد؛ کیفیت؛ چگونگی؛ طبع؛ طور.۲. (تصوف) وجد؛ طرب.۳. (تصوف) حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
-
حالت
دیکشنری فارسی به عربی
اذا , ترتيب , حبوب , شرط , عرق , عقار , مزاج , موقف , هالة , وقفة
-
حالت
واژهنامه آزاد
ایستار.
-
واژههای مشابه
-
equation of state
معادلۀ حالت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] [شیمی] معادلهای که رابطۀ بین فشار و حجم و دمای ترمودینامیکی مقدار معینی ماده را بیان میکند [فیزیک] معادلهای که حالت ماده را برحسب رابطۀ بین حجم و فشار و دمای آن بیان میکند
-
eigenstate
ویژهحالت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] حالتی دینامیکی که بُردار حالت آن، ویژهبُردار عملگری مربوط به یک کمیت فیزیکی مشخص است
-
هم حالت
لغتنامه دهخدا
هم حالت . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) هم حال : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهید.خاقانی .
-
phase transformation
تبدیل حالت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تغییر ماده از حالتی به حالت دیگر متـ . تغییر فاز phase change گذار فاز phase transition
-
attitude 1
حالت 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] رابطۀ بخشهای مختلف بدن جنین با یکدیگر
-
case 1
حالت 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] نقش دستوری گروههای اسمی در ارتباط با دیگر عناصر جمله متـ . حالت دستوری