کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عبدالکریم بن محمد هارونی دیباجی . سبط بشر حافی . یکی از فقهای شیعه . رجوع به عبدالکریم ... شود.
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال بن ماهان بن بعبور (بغپور؟) مروزی ما ترسامی حافی ساکن بغداد.صوفی مشهور. متوفی بروز دهم محرم در 76 سالگی به بغداد (150 - 226 هَ . ق .). و رجوع به بشر حافی شود.
-
بشر
فرهنگ نامها
(تلفظ: bešr) (عربی) گشاده رویی ؛ (در اعلام) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد میزیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد . گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر موسی بن جعفر (ع) متنبه شد و توبه کرد .
-
علاءالدین قوچحصاری
لغتنامه دهخدا
علاءالدین قوچحصاری . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ح ِ ] (اِخ ) علی (متوفی در 841 هَ . ق .). او راست : شرحی بر کتاب «الاوراد الزینیة» تألیف شیخ زین الدین حافی . (از کشف الظنون ).
-
زبیدة
لغتنامه دهخدا
زبیدة. [ زُ ب َ دَ ] (اِخ ) زبدة بنت الحارث ، خواهر بشر حافی را زبیده نیز گویند. رجوع به آثار البلاد و اخبار العباد قزوینی چ بیروت ص 321 شود.
-
شعبان
لغتنامه دهخدا
شعبان . [ ش َ ] (اِخ ) ابن اسحاق اسراییلی ، معروف به ابن حافی متطبب . او راست : رساله ای در دخان (تنباکو) و آن را از اسپانیایی (تألیف موروس ) به عربی ترجمه کرده است . (یادداشت مؤلف ).
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م َ رَ ] (اِخ )از اجداد جاهلی یمانی است به نام مهرةبن حیدان بن عمروبن حافی و شتران مهری و مهریة بدانها نسبت دارند. (از الاعلام زرکلی ج 8). و رجوع به مهری و مهریة شود.
-
پای برهنه
لغتنامه دهخدا
پای برهنه . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پابرهنه . پاپتی . حافی . (منتهی الارب ).- پای برهنه شدن ؛ و پای برهنه رفتن . تَنَعﱡم . (منتهی الارب ). حفوَة. (منتهی الارب ).
-
پابرهنه
لغتنامه دهخدا
پابرهنه . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) حافی . حافیه . تهی پا. بی کفش : عاقل بکنار آب تا پل می جست دیوانه ٔ پابرهنه از آب گذشت .؟|| تهیدست . مفلس . احفاء؛ پابرهنه گردانیدن .
-
زبدة
لغتنامه دهخدا
زبدة. [ زُ دَ ] (اِخ ) دختر حارث . (منتهی الارب ). خواهر بشر حافی است او میگفت : گرانتر چیزی بنده را گناه است و آسان تر و سبک تر چیزی توبه . چرا این گران تر را با آن ارزانتر بدل نکنند. از زنان عابد و زاهد بغداد در قرن سوم . (اعلام النساء عمررضا کحاله...
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حُلوان بن الحاف (حافی ) بن قضاعة. نام بطنی است از قضاعة، از قحطانیة. (معجم قبائل العرب از نهایةالارب نویری ج 2 ص 295 و نهایةالارب قلقشندی و جمهرة انساب العرب ابن حزم ص 421).
-
فتح موصلی
لغتنامه دهخدا
فتح موصلی . [ ف َ ح ِ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) از بزرگان و متقدمان مشایخ موصل است . بشر حافی از نظیران اوست . هفت سال پیش از بشر حافی به سال 220 هَ . ق . از دنیا رفته است . روز عید اضحی در کوی ها می گذشت . آن قربانها دید که میکردند، گفت خدایا دانی که چی...
-
تهی پای
لغتنامه دهخدا
تهی پای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) برهنه پای و بی کفش . (ناظم الاطباء). پابرهنه . پاپتی . حافی . برهنه پای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت . نظامی .تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه ج...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) حصری . از قدمای شیوخ طریقت و زهد معاصر هارون و مأمون عباسی . در اواخر مائه دویم و اوائل مائه ٔ سیم . مولد و منشاء وی بصره وشاگرد فتح موصلی است . و درک صحبت بشر حافی کرده است . او گوید: که از فتح موصلی شنیدم که می...
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالباقی بن محمد. فقیه و قاضی حنبلی . مولد او بصره به سال 442 هَ . ق . در جوانی به بغداد شدو در منطق و حساب و هیئت و دیگر شعب علوم اوائل و فقه براعت یافت و در کامل ابن اثیر وفات وی به بغداد در حوادث سنه ٔ 535 هَ ....