کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حافی
/hāfi/
معنی
کسی که بی کفش راه میرود؛ پابرهنه؛ برهنهپای.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برهنهپا، پابرهنه، پاپتی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حافی
واژگان مترادف و متضاد
برهنهپا، پابرهنه، پاپتی
-
حافی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) پابرهنه . ج . حفاة .
-
حافی
لغتنامه دهخدا
حافی . (اِخ ) بشر حافی . رجوع به بشر شود : بشر حافی را مبشر شد ادب سر نهاد اندر بیابان طلب ...مولوی .
-
حافی
لغتنامه دهخدا
حافی . (ع ص ) نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوةً. برهنه پای . (منتهی الارب ). پابرهنه . (منتهی الارب ) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه ، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد. (جهانگشای جوینی ).آن یکی تا کعبه حافی میرودوآن یکی تا مسجد از خود می ...
-
حافی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [عربی] [قدیمی] hāfi کسی که بی کفش راه میرود؛ پابرهنه؛ برهنهپای.
-
واژههای مشابه
-
حافي
دیکشنری عربی به فارسی
پابرهنه
-
بشر حافی
لغتنامه دهخدا
بشر حافی . [ ب ِ / ب ُ رِ ] (اِخ ) نام ولیی که برهنه پا میگشت . (غیاث ) (از آنندراج ). یکی از اولیاکه برهنه پا میگشت . (ناظم الاطباء). بشربن حرث بن عبدالرحمن به این نسبت مشهور میباشد. (سمعانی ). بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال معروف به حافی . ...
-
حافی حمیری
لغتنامه دهخدا
حافی حمیری . [ ی ِ ح ِم ْ ی َ ] (اِخ ) ابن قضاعة، از بنی حمیر. جدی جاهلی است . از فرزندان او بنوجرم و بنوبلی و بنومهره و بنوخالد و بنوجشم معروفند. رجوع به سبائک الذهب فی انساب العرب و قاموس و الاعلام زرکلی ج 1 ص 207 شود.
-
سبط بشر حافی
لغتنامه دهخدا
سبط بشر حافی . [ س ِ طِ ب ِ رِ ](اِخ ) رجوع به بشر حافی و روضات الجنات ص 132 شود.
-
واژههای همآوا
-
هافی
لغتنامه دهخدا
هافی . (ع ص ) هاف . گرسنه . (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء). ج ، هُفاة، هافون . || مرغ بال زننده . ج ، هفاة، هوافی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پابرهنه
دیکشنری فارسی به عربی
حافي
-
حافیة
لغتنامه دهخدا
حافیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث حافی . رجوع به حافی شود.