کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حافظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حافظ
/hāfez/
معنی
۱. حفظکننده؛ نگهدارنده؛ نگهبان؛ نگهدار.
۲. ازبَردارنده.
۳. ویژگی کسی که تمام یا بخشی از قرآن را حفظ است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان
۲. حفظکننده
دیکشنری
protector, retainer, shield, tenacious
-
جستوجوی دقیق
-
حافظ
فرهنگ نامها
(تلفظ: hāfez) (عربی) آن که مراقبت یا حفاظت از کسی ، جایی یا چیزی را بر عهده دارد . نگهبان ؛ (در اعلام) شمس الدین محمد ، ' حافظ ' شیرازی از عارفان و شاعران بنام ایران در قرنِ هشتم (هـ.ق) ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار.
-
حافظ
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان ۲. حفظکننده
-
حافظ
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگهبان ، حارس . 2 - از بَر کنندة قرآن .
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) (سید) اکبرعلی . یکی از شعرا و سادات هندوستان . او خواهرزاده و شاگرد مولوی کرام الدین حیران است و نسبت وی به جعفر برادر امام حسن عسکری (ع ) میرسد و سیدجلال الدین بخاری یکی از اجداد وی بوده و آبا واجداد او در دهلی از مشایخ طریقت بو...
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن حمزةبن عماربن حمزةبن یساربن عبدالرحمن بن حفص ، مکنی به ابواسحاق . جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدولة بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی حلوانی و یوسف قاضی و جز ایشان روایت دارد، و ...
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عساکر، ابوالقاسم علی ، صاحب تاریخ دمشق در هشتاد جلد با خط ریز. (عیون الانباءج 2 ص 236). رجوع به ابن عساکر ابوالقاسم ... شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین . خوندمیر گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن رکن الدین ، جوانی بود خوش صورت و خط خوب مینوشت . بعد از فوت برادر خویش ملک شمس الدین حاکم هرات گشت ، و در زمان ایالت او غوریان بر ملک استیلاء یافته بی استصواب ملک مهمات ...
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوسعید علائی . رجوع به حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان حافظ. شیخی بود که جامه ٔ مردم در گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد. ابونصر بورمانی (؟) اصفهانی در روایت خود ازاو، وی را به لقب حافظ خوانده است . و او مردی صالح بود، و سمعانی گو...
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ. رجوع به حافظ زیّنی شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابومیمون . رجوع به حافظ لدین اﷲ شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابونعیم . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمد... اصفهانی شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابیوردی ، زین الدین . او راست : المعجم . رجوع به زین الدین حافظ ابیوردی شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد (خواجه ...). حفظ کلام دارد و از مردم هرات است . او راست :گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است .(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 152).
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد قزوینی . ازجمله ٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88).