کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حافر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حافر
/hāfer/
معنی
۱. گودکننده؛ کَنندۀ زمین.
۲. (اسم) [جمع: حَوافِر] سم؛ سنب؛ سم ستور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حافر
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) حفر کننده . 2 - (اِ.) سُم . ج . حوافر. 3 - کفش چوبی .
-
حافر
لغتنامه دهخدا
حافر. [ ف ِ ] (اِخ ) (چاه ...) مقاطعه ای در فلسطین و قول صحیح آنست که در یهودا که یوشع آن را مفتوح ساخت واقع است و دور نیست که همان شهر حالیه باشد (یوشع 12:17) و ذریه ٔ حافر را حافریان گویند. (سفر اعداد 26:32) (قاموس کتاب مقدس ).
-
حافر
لغتنامه دهخدا
حافر. [ ف ِ ] (اِخ ) دیهی است میان بالس و حلب و دیر حافر بدانجاست . راعی گوید : أَ من آل وسنی آخراللیل زائرو وادی العویر دوننا والسواخرتخطت الینا رکن هیف و حافرطروقاً و انی منک هیف و حافر.و همه ٔ این نامها مواضعی نزدیک به شام میباشد. (معجم البلدان )...
-
حافر
لغتنامه دهخدا
حافر. [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفر. کننده ٔچاه و جز آن . (غیاث ). || (اِ) سنب . سم . (مهذب الاسماء). سم ستور. (منتهی الارب ). سم اسب و استر و خر. سنب چارپای . ج ، حوافر. (مهذب الاسماء). حافر، هو غیرالمشقوق فی ذوات الاربع و هو عرض القرن فی ذوات الا...
-
حافر
دیکشنری عربی به فارسی
سم , کفشک , حيوان سم دار , باسم زدن , لگد زدن , پاي کوبيدن , رقصيدن , بشکل سم
-
حافر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hāfer ۱. گودکننده؛ کَنندۀ زمین.۲. (اسم) [جمع: حَوافِر] سم؛ سنب؛ سم ستور.
-
واژههای مشابه
-
جت حافر
لغتنامه دهخدا
جت حافر. [ ج ِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای زبولون است که در اراضی حافر واقع بود. (اول پادشاهان 4:10). و بعضی گمان برده اند که موضعش همان مزرعه المشهد میباشد که بمسافت دو میل بطرف شرقی سفوریه واقع شده ومسقطالرأس یونس نبی باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جت حافر
لغتنامه دهخدا
جت حافر. [ ج ِ ] (عبری ، اِ مرکب ) به عبری فشردن گاه چاه . (دوم پادشاهان 14:25) (از قاموس کتاب مقدس ).
-
ذات حافر
لغتنامه دهخدا
ذات حافر. [ ت ُ ف ِ ] (ع ص مرکب ) رجوع به ذوات الحافر شود.
-
دیر حافر
لغتنامه دهخدا
دیر حافر. [ دَ رِ ف ِ ] (اِخ ) قریه ای است بین حلب و بالِس . (از معجم البلدان ).
-
ذوات حافر
لغتنامه دهخدا
ذوات حافر. [ ذَ ت ُ ف ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به ذوات الحافر شود.
-
حافر حمارالوحش
لغتنامه دهخدا
حافر حمارالوحش . [ ف ِ رُ ح ِ رِل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) سم خرگور است ، چون بسوزانند و بیاشامند صرع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند تحلیل کند و داءالثعلب را نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
-
جستوجو در متن
-
حوافر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حافر] [قدیمی] havāfer = حافر