کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حافد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حافد
معنی
(فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - فرزندزاده . 2 - خدمتکار. ج . حفده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حافد
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - فرزندزاده . 2 - خدمتکار. ج . حفده .
-
حافد
لغتنامه دهخدا
حافد. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از قلاع صنعاء یمن ، از حازه ٔ بنی شهاب . (معجم البلدان ).
-
حافد
لغتنامه دهخدا
حافد. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان . || نواسه ٔ پسرینه . (مهذب الاسماء). نژاد پسرینه . نواده . نبیره . فرزندزاده . (غیاث از کنز). دخترزاده . || داماد. (غیاث ) (کنزاللغات ). || پدرزن . || برادرزن . || یار. یاریگر. دوست . (غیاث ) ...
-
جستوجو در متن
-
احفاد
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافد و حفد. 1 - فرزند - زادگان ، نوادگان . 2 - یاران ، خادمان .
-
حفد
فرهنگ فارسی معین
(حَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافد. 1 - خدمتکاران . 2 - یاران ، دوستان . 3 - فرزندزادگان .
-
حَفَدَةً
فرهنگ واژگان قرآن
حفده جمع حافد است که به معناي متحرک سريع و کسي است که در خدمت ، جنب و جوش سريع دارد کنايه از نوه ها چون آنها نيز در خدمت به شخص کوشاتر از ديگران هستند
-
حفد
لغتنامه دهخدا
حفد. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ حافد. حفدة. خدمتکاران . یاران . یاری گران . (منتهی الارب ). || رفتاری است کم ازپویه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یعنی کم از خبب . || فرزندان فرزند. (از اقرب الموارد).
-
حفید
لغتنامه دهخدا
حفید.[ ح َ ] (ع اِ) فرزند فرزند. (اقرب الموارد). اولاد مرد و اولاد اولاد وی . دختران مرد. نبیره . || خدمتگار. خادم . || یاری گر. ناصر. حافد.
-
نواده
لغتنامه دهخدا
نواده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِ) نبیره . (جهانگیری ) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). نوازاده . نوده . نوه . (جهانگیری ). حفید. حافد. حافده . (یادداشت مؤلف ). || پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج ). || ف...
-
حفدة
لغتنامه دهخدا
حفدة. [ ح َ ف َ دَ ] (ع اِ) ج ِ حافد. (دهار) (مهذب الاسماء). حفد. خدمتگاران . یاریگران . (منتهی الارب ). خدمه .(اقرب الموارد). اعوان . (مهذب الاسماء). خادمان . یاران . || دختران . دخترکان . || نبیرگان . نوادگان . || دامادان و خسران . (منتهی الارب ). ...
-
احفاد
لغتنامه دهخدا
احفاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حافِد و حَفَد. دختران . || فرزندزادگان . نبیرگان . نبسه گان اولاد : راه اولاد و احفاد او بازدادند تا بتعهد او قیام می نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). تیر چرخی ... بیک پسر جغتای رسید که محبوب ترین احفاد چنگیز بود. (جهانگشای جو...
-
نبیره
لغتنامه دهخدا
نبیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند.(برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). و بعضی دیگر پسر پسر و پسر دختر را میگویند. (برهان قاطع). فرزندزاده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظا...