کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حاسه
/hāsse/
معنی
۱. = حاس
۲. قوۀ نفسانی که اشیای را درک میکند و به آثار و اشیای خارجی پی میبرد؛ هریک از حواس پنجگانه (شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی، و بساوایی).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاسه
فرهنگ فارسی معین
(سِّ) [ ع . حاسة ] (اِفا.) نک حاس .
-
حاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاسَّة، جمع: حَواسّ] [قدیمی] hāsse ۱. = حاس۲. قوۀ نفسانی که اشیای را درک میکند و به آثار و اشیای خارجی پی میبرد؛ هریک از حواس پنجگانه (شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی، و بساوایی).
-
واژههای مشابه
-
حاسة
لغتنامه دهخدا
حاسة. [ حاس ْ س َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ، تأنیث حاس . || (اِ). احدالحواس الخمسة یعنی آن چیز که بدان چیزی دریابند و هی السمع والبصر والشم والذوق واللمس . (مهذب الاسماء). یکی از حواس خمس . یکی از حواس پنجگانه . قوتی است که دریابد چیزی را چون سامعه و باصر...
-
واژههای همآوا
-
هاسه
لغتنامه دهخدا
هاسه . [ س ِ ] (اِخ ) یوهان آدلف . رجوع به هاس (ژان آدولف ) شود.
-
جستوجو در متن
-
اندریاب
لغتنامه دهخدا
اندریاب . [ اَ دَ ] (اِ مرکب ) حس . حاسه . (یادداشت مؤلف ).
-
حواس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حواسّ، جمعِ حاسَّة] (زیستشناسی) havās = حاسه〈حواس پنجگانه (خمسه): (زیستشناسی) بویایی، چشایی، لامسه، شنوایی، و بینایی.
-
دراکة
لغتنامه دهخدا
دراکة. [ دَرْ را ک َ ] (ع ص ) نیک دریابنده و تاء آن مبالغه راست . (ناظم الاطباء). || (اِ) حاسه ٔ بسیار، گویند: له دراکة؛ او را حاسه ٔ فراوانی است . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). مُدرِک . و رجوع به مدرک شود.
-
تاریکی بینایی
لغتنامه دهخدا
تاریکی بینایی . [ کی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نقصان فعل حاسه ٔ بینائی : کُمْنة؛ تاریکی بینایی . (منتهی الارب ).
-
حاست
لغتنامه دهخدا
حاست . [ حاس َ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی . تأنیث حاس . رجوع به حاسة شود.
-
حواس
فرهنگ فارسی معین
(حَ سّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاسه ؛ قوای مدرکه . ؛~ ظاهری پنج حس بیرونی که عبارتند از: بینایی (باصره )، چشایی (ذائقه )، شنوایی (سامعه )، بویایی (شامه )، بساوایی (لامسه ).
-
نابویائی
لغتنامه دهخدا
نابویائی . (حامص مرکب ) نداشتن حس بویائی . نداشتن شامه . ضعف حس شامه : هر که از مادر [ بی حاسه ٔ شنوائی ] زاید، سخن نتواند آموخت و نتواند گفت و لال بماند و از نابینائی و نابویائی این نقصان نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش َم م ] (ع مص ) بوییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شَمیم . شِمّیمی ̍ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شم ریحان و جز آن ؛ گرفت بوی آن به حاسه و شم . (از اقرب الموارد). رجوع بهمین مصادرکلمه شود. || تکبر کردن . (ناظم الاطباء) (آن...