کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حاست
معنی
(سَّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاست
فرهنگ فارسی معین
(سَّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده .
-
حاست
لغتنامه دهخدا
حاست . [ حاس َ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی . تأنیث حاس . رجوع به حاسة شود.
-
واژههای همآوا
-
هاصة
لغتنامه دهخدا
هاصة. [ هاص ْ ص َ ] (ع اِ) چشم پیل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
حاسة
لغتنامه دهخدا
حاسة. [ حاس ْ س َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ، تأنیث حاس . || (اِ). احدالحواس الخمسة یعنی آن چیز که بدان چیزی دریابند و هی السمع والبصر والشم والذوق واللمس . (مهذب الاسماء). یکی از حواس خمس . یکی از حواس پنجگانه . قوتی است که دریابد چیزی را چون سامعه و باصر...
-
حاصة
لغتنامه دهخدا
حاصة. [ حاص ْ ص َ ] (ع اِ) علّتی که موی سر بریزاند. داءالثعلب . || (ص ) بینهم رحم ٌ حاصة؛ ای محصوصة، او ذات حص ّ. (منتهی الارب ). مقطوعة و بریده که دیگربار نپیوندد.
-
جستوجو در متن
-
شنونده
لغتنامه دهخدا
شنونده . [ ش َ / ش ِ ن َ وَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه بشنود. (آنندراج ). نیوشنده . مستمع. سامع. کسی که گوش میدهد. (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را بشنود : خداوند [ مسعود ] بزرگ و نفیس است ... ولیکن بس سخن شنونده است و هر کس زهره ٔ آن دارد که نه به اندازه و...
-
بوینده
لغتنامه دهخدا
بوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) بوی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). که ببوید. || دارای بوی . آنکه بوی دهد. آنچه بوی دهد. بویا. معطر : بشمشاد بوینده عنبرفروش بیاقوت گوینده در خنده نوش . اسدی .روان را بشمشاد بوینده رنج خرد را بمرجان گوینده گنج . اسدی .رخشن...
-
حاسة
لغتنامه دهخدا
حاسة. [ حاس ْ س َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ، تأنیث حاس . || (اِ). احدالحواس الخمسة یعنی آن چیز که بدان چیزی دریابند و هی السمع والبصر والشم والذوق واللمس . (مهذب الاسماء). یکی از حواس خمس . یکی از حواس پنجگانه . قوتی است که دریابد چیزی را چون سامعه و باصر...
-
واجب کردن
لغتنامه دهخدا
واجب کردن . [ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . ضرورت داشتن . لازم آمدن . واجب آمدن : مفسران گویند در تفسیر این آیه ، «اَوَلمّا اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها» (قرآن 165/3). میگوید هر مصیبت که رسید شما را از احد، ایشان را از بدر دو چندان رسید پس اکن...
-
شوریده
لغتنامه دهخدا
شوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
-
ذوق
لغتنامه دهخدا
ذوق . [ ذَ ] (ع مص ) چشیدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). ذَواق . مذاق . مذاقة. چاشنی گرفتن . || آزمودن مزه ٔ چیزی . امتحان طعم شیئی . || آزمودن . (زوزنی ) (دهار) (ادیب نطنزی ). || خوردن مقداری قلیل از چیزی . || (ا...
-
حرف
لغتنامه دهخدا
حرف . [ ح ُ رُ / ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان . (منتهی الارب ). ترتیزک . تره تندک . شب خیزک . شاهی . حرف ابیض . سفیداسفند. خردل سفید. خردل فارسی . خردل . سفندان تیز. تیز خردل . تخم ترتیزک . گنده . و بهندی ، هالون . (غیاث ). ثفاء....