کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاذق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حاذق
/hāzeq/
معنی
زیرک و دانا در کاری؛ ماهر؛ استاد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیرهدست، تیزهوش، زبردست، زیرک
۲. کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب ≠ بیتجربه، ناآزموده
برابر فارسی
زبردست، چیره دست
دیکشنری
proficient, skilled, skillful, well-grounded
-
جستوجوی دقیق
-
حاذق
فرهنگ نامها
(تلفظ: hāzeq) (عربی) کارآزموده و دارای تجربهی کافی در دانش یا فنی ، چیره دست ، استاد و ماهر ، دارای هوش ، زیرک .
-
حاذق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیرهدست، تیزهوش، زبردست، زیرک ۲. کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب ≠ بیتجربه، ناآزموده
-
حاذق
فرهنگ واژههای سره
زبردست، چیره دست
-
حاذق
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ماهر، استاد. 2 - دانا.
-
حاذق
لغتنامه دهخدا
حاذق . [ ذِ ] (اِخ ) او راست : اخلاق و آداب احلام الاحلام . و آن مقامه مانندی است تهذیبی . (معجم المطبوعات ).
-
حاذق
لغتنامه دهخدا
حاذق . [ ذِ ] (اِخ ) یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجله ٔ سادات قصبه ٔموهان مضاف بدارالاماره ٔ لکنهو است . خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و ...
-
حاذق
لغتنامه دهخدا
حاذق . [ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذق . استاد. (ادیب نظنزی ) (دهار). سخت استاد (ربنجنی ). ماهر. استادکار. نیک دان . زیرک . زیرک سار در کاری . اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری . کامل در فن .بلتع. بلنتع. (منتهی الارب ). مجرب . متقن . ج ، حا...
-
حاذق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُذّاق] hāzeq زیرک و دانا در کاری؛ ماهر؛ استاد.
-
واژههای مشابه
-
حاذق و باذق
فرهنگ گنجواژه
ماهر.
-
واژههای همآوا
-
حازق
لغتنامه دهخدا
حازق . [ زِ ] (ع ص ) (نعت فاعلی بمعنی مفعولی ) از حَزق . آنکه موزه ٔ وی تنگ بود بر وی . (مهذب الاسماء). آنکه موزه ٔ تنگ پای وی فشارده باشد. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
تحذق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahazzoq ۱. حاذق شدن.۲. خود را حاذق وانمود کردن.
-
حذاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حاذِق] [قدیمی] hozzāq = حاذق