کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حادثه زای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جزئیات حادثه
دیکشنری فارسی به عربی
تفاصيل الحادث
-
حادثه تاریخی
دیکشنری فارسی به عربی
عهد
-
حادثه جو
دیکشنری فارسی به عربی
مغامر
-
حادثه ساختگی
دیکشنری فارسی به عربی
الحادث المزعوم ، الحادث المزور ، الحادث المفتعل
-
حادثه مرگبار
دیکشنری فارسی به عربی
الحادث المميت
-
حادثه جانگداز
دیکشنری فارسی به عربی
الحادث المؤلم
-
حادثه غیرمنتظره
دیکشنری فارسی به عربی
الحادث غير المتوقع
-
accident-prone behaviour
رفتار حادثهپذیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] اعمالی که احتمالاً به آسیب یا جراحت منجر میشود
-
حادثه غیر منتظره
دیکشنری فارسی به عربی
الحادث المفاجئ
-
حادثه پیش بینی نشده
دیکشنری فارسی به عربی
الحادث غير المترقب ، الحادث المفاجئ
-
جستوجو در متن
-
زای
لغتنامه دهخدا
زای . (نف مرخم ) زاینده . (شرفنامه ٔ منیری ). زاینده . و همیشه در ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء) : چون توئی هرگز نبیند عالم فرزانه بین چون توئی هرگز نزاید گنبد آزاده زای . سنائی .جویبار تو گهرسنگ شده دریاوارشاخسار تو صدف وارشده گوهرزای . انوری ...
-
بجان رسیدن
لغتنامه دهخدا
بجان رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) واصل شدن به جان . || عاجز شدن . بیچاره شدن : چشم بد ناگهان مرا دریافت کارم از چشم بدرسید بجان . فرخی .از حوادث بجان رسید عمادالغیاث از سپهر حادثه زای . عماد.- کار بجان رسیدن ؛ کارد به استخوان رسیدن . مضطر ش...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
زایجه
لغتنامه دهخدا
زایجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) زایجه لوحه ٔ مربع یا دائره واری است که برای نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ، ساخته میشود تا برای بدست آوردن حکم [ طالع ] مولد [ ولادت ، زایش ] و چیزهای دیگر بدان بنگرند. اشتقاق فارسی زایجه از زایش بمعنی مولد است ، سپس تعریب...
-
گذاشتن
لغتنامه دهخدا
گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری ...