کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حادثة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حادثة
معنی
حادثه ضمني , حادثه معترضه , داستان فرعي , فقره , شيوع مرض , انتشار (مرض) , برخورد , تلا في , تصادف , وقوع , تعلق واقعي ماليات , مشموليت , شايع , روي داد , واقعه , حادثه , ضمني , حتمي وابسته , تابع , رويداد ناگوار , بدبختي , قضا , حادثه بد
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حادثة
لغتنامه دهخدا
حادثة. [ دِ ث َ ] (ع اِ) چیزی نو که نبود سابق .سختی نو که پدید آید. (دستوراللغة). کارنو. احدوثة.سختی روزگار. (مهذب الاسماء). نادبة. عادیة. خَطب . مُلِمّة. (ربنجنی ). نازِلَة. قضیة. واقِعة. وقعة. پیش آمد. اِتِفاق . رویداد. نائبة. طارقة .عارضة. صافقه ....
-
حادثة
دیکشنری عربی به فارسی
حادثه ضمني , حادثه معترضه , داستان فرعي , فقره , شيوع مرض , انتشار (مرض) , برخورد , تلا في , تصادف , وقوع , تعلق واقعي ماليات , مشموليت , شايع , روي داد , واقعه , حادثه , ضمني , حتمي وابسته , تابع , رويداد ناگوار , بدبختي , قضا , حادثه بد
-
واژههای مشابه
-
حادثه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اتفاق، پیشامد، تصادف، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا ۲. مصیبت، واقعه ۳. آسیب، بلا
-
حادثه
فرهنگ واژههای سره
پیشامد، پیش آمد، رخداد، رویداد، پدیده
-
incident 2
حادثه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] پیشامدی غیر از سانحه که مرتبط با عملکرد هواگَرد است و ممکن است بر ایمنی عملیات تأثیر بگذارد
-
حادثه
فرهنگ فارسی معین
(دِ ثِ) [ ع . حادثة ] (اِفا.) 1 - آن چه نو پدید آمده . 2 - رویداد، اتفاق . ج . حادثات ، حوادث .
-
حادثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حادثَة، جمع: حادِثات و حَوادِث] hādese ۱. = حادث۲. پیشامد تازه؛ واقعه؛ رویداد.۳. آسیب و بلا.
-
حادثه
دیکشنری فارسی به عربی
حادث عرضي , حادثة , علم الصرف , مغامرة
-
کهن حادثه
لغتنامه دهخدا
کهن حادثه . [ ک ُ هََ / هَُ دِ ث َ / ث ِ ] (ص مرکب ) در بیت زیر از خاقانی ظاهراً کنایه از پرماجرا، دارای حوادث گوناگون ، مشحون ازتجارب گوناگون و از این قبیل آمده است : این چرخ بدآیین نه نکو می گرددزو عمر کهن حادثه نو می گردد.خاقانی .
-
marine incident
حادثۀ دریایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] پیشامدی که در آن افراد یا شناور یا محمولۀ آن یا محیطزیست به مخاطره بیفتد، تاحدیکه احتمال آسیب رسیدن به آنها وجود داشته باشد
-
حادثه جو
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع - فا . ] (ص فا.) آن که همواره در پی حوادث و وقایع تازه است ، آن که از مخاطرات نترسد.
-
حادثه جو
لغتنامه دهخدا
حادثه جو. [ دِ ث َ / ث ِ ] (نف مرکب ) و حادثه جوی ؛ آنکه از حوادث و پیش آمدها نفع جستن خواهد.
-
حادثه جوئی
لغتنامه دهخدا
حادثه جوئی . [ دِ ث َ / ث ِ ] (حامص مرکب ) عمل حادثه جوی .
-
حادثه زای
لغتنامه دهخدا
حادثه زای . [ دِ ث َ / ث ِ ] (نف مرکب ) که مولد حوادث است : کی بود کاین سپهر حادثه زای همه از یکدگر فرو ریزد.انوری .