کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاجی کویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حاجی حمزه
لغتنامه دهخدا
حاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) یکی از بزرگان زمان امیر شیخ حسن کوچک است . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 198 و حبط ج 2 ص 78 شود.
-
حاجی طبسی
لغتنامه دهخدا
حاجی طبسی . [ ی ِ طَ ب َ ] (اِخ ) شاعری از مردم طبس . او را در راه سفرهند راهزنان بکشتند و رباعی ذیل از اوست :در خوابگه جهان من شیدائی چشمی بگشودم از پی بینائی دیدم که در او نبود بیدار کسی من نیز بخواب رفتم از تنهائی .
-
حاجی طهرانی
لغتنامه دهخدا
حاجی طهرانی . [ ی ِ طِ ] (اِخ ) شاعری از مردم طهران . بیت ذیل از اوست :آنانکه دل به غیبت من شاد می کنندباری بدان خوشم که مرا یاد می کنند.
-
حاجی آباد
لغتنامه دهخدا
حاجی آباد. (اِخ ) نام عده ٔ کثیر از قراء و از جمله ، قریه ٔ مرکز بلوک میانولایت ولایت مشهد در خراسان .قریه ای از توابع سمنان که دارای معدن نفت است .قریه ای بجنوب غربی شاهرود.قریه ای کنار راه زاهدان به بیرجند میان بژده و شوکت آباد در 450368 گزی زاهدان...
-
حاجی آقا
لغتنامه دهخدا
حاجی آقا. (اِخ ) مرکز بلوکات ثلاثه ٔ اوجان .
-
حاجی ارزانی
لغتنامه دهخدا
حاجی ارزانی . [ اَ ] (ص مرکب ) گرانفروش .
-
حاجی حمزه
لغتنامه دهخدا
حاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ مرکز ناحیتی مرکب از هشت قریه در حدود ولایت قسطمونی در شمال غربی آماسیه بر ساحل رود قزل آیرماق . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حاجی خاتون
لغتنامه دهخدا
حاجی خاتون . (اِخ ) چهارمین زن اولجایتو سلطان خواهر امیرعلی و مادر ابوسعید. او در کارهای سلطنت مداخله میکردو آنگاه که سلطنت ارپاگاون هنوز قوامی نگرفته بود، یعنی سنه ٔ 736 هَ . ق . حاجی خاتون با دلشاد خاتون و عده ای از امراء آشوب طلب گرد علی پادشاه بر...
-
حاجی خان
لغتنامه دهخدا
حاجی خان . (اِخ ) کنگرلو، حاکم نخجوان . از کسانی است که کریم خان زند، پس از تصرف سلماس و خوی و قلعه ارومی ، در سنه ٔ 1176 هَ . ق . چون عزیمت عراق کرد همراه خود بدین شهر آورد رجوع به مجمل التواریخ ص 341 شود.
-
حاجی خرابه
لغتنامه دهخدا
حاجی خرابه . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام محلی است در شمال همدان .
-
حاجی خربنده
لغتنامه دهخدا
حاجی خربنده . [ خ َ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از چهار سرداری است که در زمان سلطان حسین پسر سلطان اویس جلایری ، بدست شاه شبلی اسیر گشتند. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ، تألیف حافظ ابرو ص 200 شود.
-
حاجی خرناس
لغتنامه دهخدا
حاجی خرناس . [ خ ُ ] (اِ مرکب )لو لو. صورت مهیبی که بجهت ترسانیدن اطفال سازند.- امثال :حاجی خرناس ؛ سخت بلند و زشت و با آواز خشن .
-
حاجی خلیفه
لغتنامه دهخدا
حاجی خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) مصطفی بن عبداﷲ، کاتب چلبی ، معروف به حاج خلیفه ، از مورخین بزرگ ترک مستعرب مائه یازدهم است . مولد وی ، ماه ذی القعده سنه ٔ 1017 هَ . ق . بقسطنطنیه بوده است . در 14 سالگی بخدمت سلاحداری ، که پدر او نیز این کار داشت مشغو...
-
حاجی خلیل
لغتنامه دهخدا
حاجی خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به حبط ج 2 ص 228 شود.
-
حاجی خلیل
لغتنامه دهخدا
حاجی خلیل .[ خ َ ] (اِخ ) نام محلی است در شمال غربی ارمینیه .