کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاجت برداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آفتابه
لغتنامه دهخدا
آفتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب تابه . ظرفی فلزین با لوله ای بلند که در آن آب گرم کنند. مِحَم ّ. || اِبریقی از فلز و بیشتر از مس که در طهارتخانه بکاربرند. قُمْقُمه . (مهذب الاسماء). قُمْقُم . کُمْکُم .- آفتابه گرفتن ، آفتابه برداشتن ؛ بقضای حاج...
-
برداشته
لغتنامه دهخدا
برداشته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از برداشتن در تمام معانی . || مرفوع . مرفوعه . رفیع. بلند شده . مرتفع. بلند. افراخته : دیگر پرسید که بگوئید که آن چیست بزرگتر و برداشته تر از آسمان . (ترجمه ٔ تفسیر طبری بلعمی ). || عدد رفع شده در ا...
-
ترکیدن
لغتنامه دهخدا
ترکیدن . [ ت َ رَ دَ ] (مص ) کفیدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن . (ناظم الاطباء). کفتن . ترک برداشتن . شکاف برداشتن . منشق شدن : تو گفتی همی آسمان بترکدز خورشید خون بر هوا برچکد. فردوسی .بس شگفتی نیست گرچون آبگین...
-
تحمیل
لغتنامه دهخدا
تحمیل . [ ت َ ] (ع مص ) بار برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چیزی را بر دیگری حمل کردن . (فرهنگ نظام ). بارنهادگی و زیرباربردگی . (ناظم الاطباء). || فرمودن کسی را به برداشتن و کردن کار. (منتهی الارب )...
-
وایه
لغتنامه دهخدا
وایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ضروری . مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته . (از آنندراج ) (انجمن آرا). ضروری . حاجت . مراد. مطلوب .دربایست . دروا. بایسته . محتاج الیه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). حاجت باشد و آن را اندربایست و نی...
-
نیاز
لغتنامه دهخدا
نیاز. (اِ) حاجت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (رشیدی ) (آنندراج ). احتیاج . (برهان قاطع). ارب . اربه . مأربه . وطر. (یادداشت مؤلف ) : اگرچه بمانند دیر ودرازبه دانا بودشان همیشه نیاز. بوشکور.ما را بدان لب تو نیاز است در جهان ...
-
زحمت بردن
لغتنامه دهخدا
زحمت بردن . [ زَ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنج بردن . تحمل رنج و دشواری کردن : مشو تا توانی ز رحمت بری که زحمت برندت چو زحمت بری . (بوستان ).مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان و چاشت وگرنه چه حاجت که زحمت بری ز خود باز گیری و هم خود خور...
-
مراد
لغتنامه دهخدا
مراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رودکی .بقا بادش چنان کو را مراد است همی تا چرخ گردون را مدار است . عنصری .رزبان برزد سوی رز گ...
-
دعا
لغتنامه دهخدا
دعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری . خدای خوانی . تیغ و شمشیر و خدنگ ...
-
تلویح
لغتنامه دهخدا
تلویح . [ ت َل ْ ] (ع مص ) گرم کردن چیزی به آتش .(تاج المصادر بیهقی ). گرم گردانیدن به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن آفتاب و آتش ، گونه ٔ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سوختن آفتاب رنگ روی ...
-
دست دراز کردن
لغتنامه دهخدا
دست دراز کردن . [ دَ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیده و ممتد کردن دست . منبسط ساختن دست : کند خواجه بر بستر جانگدازیکی دست کوتاه و دیگر دراز. سعدی .که دستی به جود و کرم کن درازدگر دست کوته کن از ظلم و آز. سعدی . || کشیدن دست برای گرفتن چیزی یا نشان دادن ...
-
ناروا
لغتنامه دهخدا
ناروا. [ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست . فردوسی .به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست . فردوسی (شاهنا...
-
نحب
لغتنامه دهخدا
نحب . [ ن َ ] (ع اِ) آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || همت . (اقرب الموارد). || برهان . || حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد). || سرفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سعال . (اقرب الموارد). || خواب .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نوم . (لسان ...
-
وهم
لغتنامه دهخدا
وهم . [ وَ ] (ع مص ) رفتن دل به جایی که مراد نبود، و این معنی از حسب نیز آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رفتن دل به سوی چیزی بی قصد. (غیاث اللغات ). || افتادن چیزی در خاطر کسی . (از اقرب الموارد). در دل گذشتن . || گمان بردن . (غیاث اللغات ). گ...
-
دفع کردن
لغتنامه دهخدا
دفع کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . (ناظم الاطباء). پس زدن . (فرهنگ فارسی معین ). دور کردن . از میان برداشتن . از خود راندن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). تشذیب . توطیش . جحاش . ذَب ّ. کَدْع . مجاحشة. میط. نهز. (منتهی الارب ) : چون بازگشت معلوم ک...