کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاجتومند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حاجتومند
/hājatumand/
معنی
حاجتمند؛ نیازمند؛ محتاج: ◻︎ من نگویم که قاسم الارزاق / نعمت داده از تو بستاناد ـ لیک گویم که هیچ مسلم را / حاجتومند تو نگرداناد (سنائی۲: ۶۱۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاجتومند
لغتنامه دهخدا
حاجتومند. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) محتاج . نیازمند. نیازومند. حاجتمند. صاحب نیاز و حاجت : من نگویم که قاسم الأرزاق نعمت داده از تو بستاندلیک گویم که هیچ بخرد راحاجتومند تو نگرداند.سنائی .
-
حاجتومند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] hājatumand حاجتمند؛ نیازمند؛ محتاج: ◻︎ من نگویم که قاسم الارزاق / نعمت داده از تو بستاناد ـ لیک گویم که هیچ مسلم را / حاجتومند تو نگرداناد (سنائی۲: ۶۱۴).
-
جستوجو در متن
-
آرزومند
لغتنامه دهخدا
آرزومند. [ رِ م َ ] (ص مرکب ) مشتاق . شایق : فریدون نهاده دو دیده براه سپاه و کلاه آرزومند شاه . فردوسی .دوان آمد ازبهر آزارتان همان آرزومند دیدارتان . فردوسی .چو آگاه شد خسرو از کارشان نبود آرزومند دیدارشان . فردوسی .همی راند حیران و پیچان براه بخوا...
-
حاجتمند
لغتنامه دهخدا
حاجتمند.[ ج َ م َ ] (ص مرکب ) صاحب نیاز و احتیاج . محتاج . نیازمند. مضطر. نیازومند. تلنگی . حاجتومند : از غزنین اخبار میرسید که لشکرها فراز می آید و جنگ را میسازند و به زیادت مردم حاجتمند گشت . (تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا...
-
محتاج
لغتنامه دهخدا
محتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل . رودکی (احو...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...