کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حائل نور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
glare screen
حائل نور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] هر افزاره یا مانع طبیعی که از آن بتوان برای در امان ماندن چشم راننده در برابر نور چراغ جلوی خودروهای روبهرو استفاده کرد
-
واژههای مشابه
-
buffer state
کشور حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] کشور مستقل کوچکی که بین دو قدرت بزرگ رقیب بالقوه و متخاصم قرار گرفته است و درنتیجه خطر جنگ بین آنها را کاهش میدهد
-
buffer zone
منطقۀ حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] منطقهای بین دو کشور یا گروههای متخاصم که در آن هیچکدام از آن کشورها یا گروهها حضور نظامی نداشته باشند
-
screener, blocker
بازیکن حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، بازیکن مهاجمی که بین همتیمی و مدافع حریف قرار میگیرد تا مانع حرکت مؤثر حریف شود و همزمان فضای مناسب برای همتیمی خود ایجاد کند
-
ابن حائل
لغتنامه دهخدا
ابن حائل . [ اِ ن ُ ءِ ] (اِخ ) هارون . اصل او از یهود، از مردم حیره . شاگرد ابوالعباس مبرد. و کتابی چند در نحو دارد. (ابن الندیم ).
-
ام حائل
لغتنامه دهخدا
ام حائل . [ اُم ْ م ِ ءِ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (المرصع). || مادر بچه ٔ نوزاد. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
حایل
لغتنامه دهخدا
حایل . [ ی ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید : ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربهافمن شاء فلینهض لها من مقاتل تبیت لبونی بالقُرَیّة أمّناو اسرحها غِبّاً بأکناف حائل بنوثعل جیرانها و حماتهاو تمنع من رجال سعد و نائل ...
-
محاق
لغتنامه دهخدا
محاق . [ م َ / م ِ/ م ُ ] (ع اِ) آخر ماه یا سه شب اخیر از ماه یا آخرماه که قمر در آن پنهان باشد نه در بامداد آن به نظر آید و نه در شبانگاه آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سمی لانه طلع مع الشمس فمحقته . (منتهی الارب ). تاریک ماه . آخر ماه قمری ...
-
ذیوجانس
لغتنامه دهخدا
ذیوجانس . [ ن ِ ] (اِخ ) الکلابی . دیوجانس کلبی فیلسوف یونانی مولد وی به سینپ در سال 413 و وفات به 323ق .م . وی غنا و مصطلحات و مقررات جماعات بشری را بچیزی نمی شمرد. و بهمه ٔ فصول پای برهنه میرفت و در آستان هیاکل و بتکده ها زیر دلق مندرس و منحصر خود ...
-
حجاب
لغتنامه دهخدا
حجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .اگر حجاب کنی از خدا فرشته شوی چنین که...
-
طاهره
لغتنامه دهخدا
طاهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زرین تاج . عنوانی است که فرقه ٔ بابیه به زرین تاج داده اند چون میرزا علی محمد باب در نامه هائی که درباره ٔ وی مینوشته ، او راطاهرة... خطاب میکرده است ، چنانکه باب در پاسخ نامه ٔ یکی از بابیان درباره ٔ زرین تاج مینویسد: «و ام...
-
حد
لغتنامه دهخدا
حد. [ ح َدد ] (ع اِ) حائل میان دو چیز. (منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل . الفصل بینک وبینه . (تعریفات جرجانی ). || نهایت هرچیز.منتهای هر چیزی . (منتهی الارب ). کران . کرانه . (ترجمان عادل بن علی منسوب بجرجانی ) کنار. کناره . (م...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...