کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حائل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حائل
/hā'(y)el/
معنی
مانع و حجاب میان دو چیز؛ هرچه میان دو چیز واقع شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bulkhead, divide, separation
-
جستوجوی دقیق
-
screen, shield, block1, pick1
حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، حرکتی که در آن بازیکن مهاجم بین همتیمی و مدافع حریف قرار میگیرد تا موقعیتی را برای آزاد شدن همتیمی دارای توپ یا بدون توپ خود فراهم کند
-
حائل
لغتنامه دهخدا
حائل . [ ءِ ] (اِخ ) موضعی است به نجد. || موضعی است میان دو کوه .
-
حائل
لغتنامه دهخدا
حائل . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل . || متغیراللون . || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. || اشتر ستاغ . شتر نازا. ناقه ٔ حائل ؛ آنکه باردار نشده باشد از گشن یا...
-
حائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hā'(y)el مانع و حجاب میان دو چیز؛ هرچه میان دو چیز واقع شود.
-
واژههای مشابه
-
buffer state
کشور حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] کشور مستقل کوچکی که بین دو قدرت بزرگ رقیب بالقوه و متخاصم قرار گرفته است و درنتیجه خطر جنگ بین آنها را کاهش میدهد
-
buffer zone
منطقۀ حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] منطقهای بین دو کشور یا گروههای متخاصم که در آن هیچکدام از آن کشورها یا گروهها حضور نظامی نداشته باشند
-
glare screen
حائل نور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] هر افزاره یا مانع طبیعی که از آن بتوان برای در امان ماندن چشم راننده در برابر نور چراغ جلوی خودروهای روبهرو استفاده کرد
-
screener, blocker
بازیکن حائل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، بازیکن مهاجمی که بین همتیمی و مدافع حریف قرار میگیرد تا مانع حرکت مؤثر حریف شود و همزمان فضای مناسب برای همتیمی خود ایجاد کند
-
ابن حائل
لغتنامه دهخدا
ابن حائل . [ اِ ن ُ ءِ ] (اِخ ) هارون . اصل او از یهود، از مردم حیره . شاگرد ابوالعباس مبرد. و کتابی چند در نحو دارد. (ابن الندیم ).
-
ام حائل
لغتنامه دهخدا
ام حائل . [ اُم ْ م ِ ءِ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (المرصع). || مادر بچه ٔ نوزاد. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
حولل
لغتنامه دهخدا
حولل . [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ حائل . (منتهی الارب ).- حائل حولل و حائل حول ؛ مبالغه است یا آنکه یکسال باردار نشود آنرا حائل گویند و آنکه دو سال باردار نشود حایل حول و حائل حولل . (منتهی الارب ).
-
حوایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حوائل، جمعِ حائل] [قدیمی] havāyel = حائل
-
يَحُولُ
فرهنگ واژگان قرآن
حائل است