کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جیوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جیوش
/joyuš/
معنی
=جیش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جیوش
فرهنگ فارسی معین
(جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جیش .
-
جیوش
لغتنامه دهخدا
جیوش . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَیش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جَیش شود.
-
جیوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جَیش] joyuš =جیش
-
جستوجو در متن
-
دریافش
لغتنامه دهخدا
دریافش . [ دَرْف َ ] (ص مرکب ) دریاوش . دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن : با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش ... بر اطراف ممالک شروان ... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75).
-
مقاولات
لغتنامه دهخدا
مقاولات . [ م ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ مقاولة. گفت و شنودها. گفتگوها : بعداز مقاولات بسیار اتفاق بر آن افتاد که هرات فایق راباشد و نیشابور و قیادت جیوش ابوعلی را. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 108). و رجوع به مقاولة شود.
-
کمات
لغتنامه دهخدا
کمات . [ ک ُ] (ع ص ، اِ) کُماة. دلاوران و سپاهیان . این جمع کمی [ ک َ ی ی ] است که به معنی دلاور باشد و این لفظ را به تای مدور نویسند. (غیاث ). ج ِ کمی . دلیران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کمات جنود و حمات جیوش چون شرزه ای که هنگام جنگ چنگ در گ...
-
کفاح
لغتنامه دهخدا
کفاح . [ ک ِ ] (ع مص ) مکافحة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکافحة شود. || (اِمص ) جنگ . قتال : و گفته اند که صید وحوش مناسب امیر جیوش است که بر ارباب سلاح و اصحاب کفاح تعلیم و تربیت آن واجب است . (جهانگشای جوینی ). و از قلت ...
-
کوچ بر کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ بر کوچ . [ ب َ ] (ق مرکب ) کوچ به کوچ : جیوش چند فراهم آورد و از بخارا بر صوب خراسان به عزم مدافعت و نیت ممانعت نهضت فرمود و کوچ بر کوچ به سرخس آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230). عثمان پاشا، کوچ بر کوچ تا حوالی شوراب تبریز آمده نزول کرد....
-
طامع
لغتنامه دهخدا
طامع. [ م ِ ] (ع ص ) آزمند. حریص . طمعکار. با طمع. طمعکننده . طمعدارنده . || امیدوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزوخواه . ج ، اطماع . عاسم ؛ مرد طامع. (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) : دل مرد طامع بود پر ز دردبه گرد طمع تا توانی مگرد. فردوسی .ابومنصور ا...
-
ماجشنسف
لغتنامه دهخدا
ماجشنسف . [ ج ُ ن َ ] (اِخ ) آتشکده و آتشی بوده است در برزه ٔ آذربایجان که زرتشتیان درباره ٔ آن غلو بسیار می کردند. انوشیروان آنرا به شیز منتقل کرد. به زعم مجوس بر این آتش فرشته ای موکل بوده است مأمور به تقویت وتمشیت صواحب جیوش . از مقایسه ٔ مطالب ن...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) بریدی . یکی از سرداران خلفای عباسی . وی در بصره با بجکم اظهار خلاف کرد. بجکم توزن را بمقابله ٔ وی فرستاد و توزن در جنگ با ابوعبداﷲ بریدی شکست یافت و بجکم خود بمقاتله بریدی شتافت و در راه بدست غلامی کرد کشته شد و ام...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) اسپیجابی .در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : عبداﷲبن عزیز از حبس ناصرالدین [ سبکتکین ] خلاص یافته بود و به أعالی ماوراءالنهر رفته ، چون خبر وفات ملک نوح بدو رسید ابومنصور اسپیجابی را در زعامت جیوش خراسان طامع کرد و او را بر آن...
-
زعامت
لغتنامه دهخدا
زعامت . [ زَ م َ ] (ع اِمص ) برابر با زعامة عربی ، پیشوایی . ریاست . سروری . (از فرهنگ فارسی معین ). مهتری . مهتر شدن . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) : پس از این هر روز وجیه تر بود تا این که درجه ٔ زعامت حجاب یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). که چنین مرد...
-
مطواع
لغتنامه دهخدا
مطواع . [ م ِطْ ] (ع ص ) فرمانبردار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مطواعة. مطیع. (اقرب الموارد). بسیار فرمانبردار. سخت مطیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک بنده ٔ مطواع به از سیصد فرزندکاین مرگ پدر خواهد و آن ...