کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جیلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جیلان
/jilān/
معنی
۱. عناب.
۲. سنجد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . (اِ) میوه ایست مانند کُنار که آنرا سنجد و سنجد گیلان نیز میگویند و بتازیش عناب خوانند و اصح با جیم فارسی چیلان است . (شرفنامه ٔ منیری ). سنجد گرگانی . (اسدی ). پستنک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پستانک . عبیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ...
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . (اِخ ) قومی از مردم فارس که از نواحی استخر به بحرین هجرت کردند و در آنجا به کشاورزی و حفر قنات و غرس اشجار پرداختند. (معجم البلدان ). قومی ببحرین ترتیب داده ٔ کسری . (منتهی الارب ). گروهی هستند در بحرین که کسری آنان را برای کاری تربیت کرد. (ذ...
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . (اِخ ) معرب گیلان ،ولایتی است بعجم . (منتهی الارب ). رجوع به گیلان شود.
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . (اِخ )دهی جزء بلوک اربعه ٔ دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود. جلگه ، معتدل و دارای 890 تن سکنه است . آب آن از قنات کهن شور و محصول آن غلات ، میوه جات ، پنبه ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. مزرعه ٔ س...
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . (ع مص ) گرد برآمدن . (منتهی الارب ). جول و جولة و جَوَلان . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود. || (اِ) ج ِ جیل ، بمعنی گروهی از مردم . (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جیل شود.
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . [ ج َ ] (ع اِ) سنگ ریزه ها که باد از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ). آن سنگ ریزه که باد آرد. (مهذب الاسماء). || خاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و غبار، گویند: یوم جَیلان َ؛ یعنی روز بسیار گرد و غبار، و دراین صورت این...
-
جیلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] jilān ۱. عناب.۲. سنجد.
-
واژههای مشابه
-
دریای جیلان
لغتنامه دهخدا
دریای جیلان . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) دریای جرجان . دریای خزر. دریاچه ٔ خزر. رجوع به خزر در ردیف خود شود.
-
قاسم مؤدب جیلان
لغتنامه دهخدا
قاسم مؤدب جیلان . [ س ِ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی امیرک ،مکنی به ابوجعفر. استاد یعقوب گوید: این ادیب نیکومعاشرت و بسیارفضل بود. توانگرزادگان به مکتب او رفت وآمد داشته اند و او به تذکیر و وعظ مشغول بوده است ، به اوقات نه بر دوام . وی در سبز...
-
جستوجو در متن
-
gillian
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جیلان
-
جیلانه
لغتنامه دهخدا
جیلانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) جیلان . عناب . رجوع به جیلان و عناب شود.
-
جولان
لغتنامه دهخدا
جولان . (ع اِ) خاک . جَیلان . (اقرب الموارد). || زنجیری که در پای مجرمان اندازند. (آنندراج ).
-
جیلانی
لغتنامه دهخدا
جیلانی . (ص نسبی ) منسوب به جیلان ، معرب گیلان . گیلانی . رجوع به گیلان و گیلانی شود.