کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جگرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جگرک
/jegarak/
معنی
خوراک قلیۀ جگر گوسفند که با روغن و پیاز در تاوه تف میدهند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جگرک
لغتنامه دهخدا
جگرک . [ ج ِ گ َ رَ ] (اِ مصغر) جگر که ریزه کرده بر سیخ کباب کنند. || طعامی که از جگر کنند بروغن و پیاز سرخ کرده . مطبوخی از جگر و دل . جگر که بقطعه های کوچک خرد کرده . چغوربغور.- امثال :صنار (صد دینار) جگرک سفره قلمکار نمیخاد (نمیخواهد).
-
جگرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جگر] jegarak خوراک قلیۀ جگر گوسفند که با روغن و پیاز در تاوه تف میدهند.
-
جگرک
لهجه و گویش تهرانی
کباب جگر، جغور بغور
-
جستوجو در متن
-
جیگرکی
لهجه و گویش تهرانی
جگرک فروش
-
جیگرک
لهجه و گویش تهرانی
سیخ جگر،جگرک
-
جگرکی
لغتنامه دهخدا
جگرکی . [ ج ِ گ َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) جگرک فروش . || دکان جگرفروش . || برنگ جگرک . سرخی بغایت که بیشتر بسیاهی زند. جگری .
-
یک پول
لغتنامه دهخدا
یک پول . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی ، و شاهی یک بیستم قران است : یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شاهی شود.
-
قلمکار
لغتنامه دهخدا
قلمکار. [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب )نوعی از بافته ٔ رنگارنگ و الوان . (ناظم الاطباء). چیزی که به قلم نقش کرده باشند. (آنندراج ). پارچه ای که بر روی آن نقشها و گلها با قلم نگارند : متاع شهرت این قوم خالی از معنی است بجز لباس قلمکار نیست چون تصویر. شفیع اثر ...
-
جگر
لغتنامه دهخدا
جگر. [ ج ِ گ َ ] (اِ) کبد. (برهان ) (آنندراج ) (بهارعجم ). جزئی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش . (فرهنگ نظام ). محل قوت طبیعی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غذا یافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...