کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جگرخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جگرخوار
/jegarxār/
معنی
۱. ستمگر؛ ظالم.
۲. کسی که غم و اندوه بسیار بخورد.
۳. آنکه غم دیگری را بخورد؛ یار غمخوار.
۴. مایۀ ناراحتی.
۵. دلیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جگرخوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jegarxār ۱. ستمگر؛ ظالم.۲. کسی که غم و اندوه بسیار بخورد.۳. آنکه غم دیگری را بخورد؛ یار غمخوار.۴. مایۀ ناراحتی.۵. دلیر.
-
واژههای مشابه
-
هند جگرخوار
لغتنامه دهخدا
هند جگرخوار. [ هَِ دِ ج ِ گ َ خوا / خا ] (اِخ ) رجوع به هند دختر عتبة شود.
-
جستوجو در متن
-
جگرخواره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jegarxāre =جگرخوار: ◻︎ نیابی ز من بر جگرخوارهای / جگرخوارهای نی شکربارهای (نظامی۵: ۹۹۹).
-
جگرخای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ جگرخاینده] [قدیمی] jegarxāy ۱. جگرخوار.۲. [مجاز] کسی که غمواندوه بسیار بخورد.۳. [مجاز] آنچه باعث غم و اندوه و کاهش تن بشود.
-
آکلةالاکباد
لغتنامه دهخدا
آکلةالاکباد. [ ک ِ ل َ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) جگرخوار. جگرخواره . || (اِخ ) لقب هند، زن ابوسفیان ، مادر معاویه .
-
خونخوار
لغتنامه دهخدا
خونخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سفاک . خونریز. قتال . (ناظم الاطباء). سفاح . آنکه بریختن خون یعنی کشتن مردمان رغبت دارد. || ظالم . ستمکار : چشم تو خونخواره و هر جادویی مانده از آن چشمک خونخوارخوار. منوچهری .تا غمزه ٔ خونخوار تو با ما چه کندتا طره ٔ ...
-
کفتار
لغتنامه دهخدا
کفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندا...
-
جگر
لغتنامه دهخدا
جگر. [ ج ِ گ َ ] (اِ) کبد. (برهان ) (آنندراج ) (بهارعجم ). جزئی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش . (فرهنگ نظام ). محل قوت طبیعی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غذا یافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین...
-
جهان
لغتنامه دهخدا
جهان . [ ج َ ] (اِ) عالم از زمین و کرات آسمانی . دنیا. گیتی . گیهان . عالم ظاهر. (برهان ) : بت پرستی گرفته ام همه عمراین جهان چون بت است و ما شمنیم . رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد. کسائی .او میر نیکوان جهان ...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِ) قطره . (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). قطره ٔ آب . (آنندراج ). هر چکه . قطره ٔ باران . (سروری ) (فرهنگ اسدی ). قطره را گویند عموماً : چنان شد ظلم در ایام او گم که اشکی در میان بحر قلزم . عطار (از جهانگیری ). || نمی که بر گیاه و به زمی...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
یاقوت
لغتنامه دهخدا
یاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان ) . بیرونی گوید حمزةبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و ی...