کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جُبن و هراس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جُبن و هراس
فرهنگ گنجواژه
ترس.
-
واژههای مشابه
-
جبن
فرهنگ فارسی معین
(جُ) [ ع . ] (اِ.) ترس .
-
جبن
لغتنامه دهخدا
جبن . [ ج َ ب َ ] (اِ) خرزهره . رجوع به خرزهره شود.
-
جبن
لغتنامه دهخدا
جبن . [ ج ِ ] (ع اِ) پنیر. ج ، اَجبان .
-
جبن
لغتنامه دهخدا
جبن . [ ج ُ ب َ ] (اِخ )قلعه ای است در یمن . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
-
جبن
دیکشنری عربی به فارسی
پنير
-
جبن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jobn ۱. ترسیدن.۲. ترس؛ بیم؛ ضعف قلب.
-
جبن
دیکشنری فارسی به عربی
خجل , فزع
-
جستوجو در متن
-
بددلی
لغتنامه دهخدا
بددلی . [ب َدْ، دِ ] (حامص مرکب ) جبن و ترس . (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی . (آنندراج ). جبن . (زمخشری ) (منتهی الارب ). فَشَل . (تاج المصادر بیهقی ). تُشحَة. هُلاع . وَهَل . (از منتهی الارب ). ترس . ترسندگی . بیم . ترسانی . هراس . خوف . مقابل دلی...
-
فزع
لغتنامه دهخدا
فزع . [ ف ِ / ف َ زَ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فریاد خواستن . (منتهی الارب ). استغاثه . (از اقرب الموارد). || یاد دادن . (منتهی الارب ).اغاثه . (از اقرب الموارد). || پناه جستن .(منتهی الارب ). || بیدار شدن . (از اقرب الم...
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (اِ) ترس . بیم . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). وحشت . هول . خوف . (ناظم الاطباء).رعب . روع . جبن . هراس . (آنندراج ). خشیت : به یک هفته در پیش یزدان پاک همی بود گشتاسب با ترس و باک . فردوسی .چه دینار بر چشم او بر چه خاک به بزم ...
-
خوف
لغتنامه دهخدا
خوف . [ خ َ ] (ع اِ) قتل . عمل کشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : و لنبلونکم بشی ٔ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس ... و بشر الصابرین . (قرآن 155/2). || کارزار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فاذا جا...
-
پروا
لغتنامه دهخدا
پروا. [ پ َرْ ] (اِ) محابا. باک . رهب . روع . مخافت . فَزَع . مهابت . بیم . ترس . هراس . رعب . خوف . جبن . وَجل : جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو.سرّ این نکته مگر شمع برآرد بزبان ورنه پروانه ندارد بسخن پر...