کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جَلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جَلا
لهجه و گویش تهرانی
تقلا
-
واژههای مشابه
-
جلا
فرهنگ نامها
(تلفظ: jalā) (عربی) درخشش ، پرتو افکنی؛ (به مجاز) جلوه ، زیبایی ، رونق .
-
جلا
واژگان مترادف و متضاد
۱. برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل ۲. پرداخت ۳. آبوتاب، رونق ۴. آوارگی
-
luster 2
جلا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] برّاقیت ناشی از کنار هم بودن نواحی تاریک و روشن در سطح شیء
-
جلا
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . جلاء ] (مص م .) 1 - واضح و روشن کردن . 2 - صیقل دادن .
-
جلا
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن ، از وطن دور شدن ، آوارگی .
-
جلا
لغتنامه دهخدا
جلأ. [ ج َل ْءْ ] (ع مص ) کشتی گرفتن و انداختن مرد را بر زمین . (از اقرب الموارد). || انداختن جامه را. (ازاقرب الموارد) : جَلَاءَ بثوبه ؛ انداخت جامه را. (منتهی الارب ). رجوع به جلاء و جلاءة شود.
-
جلا
لغتنامه دهخدا
جلا. [ ج َ ] (از ع ، اِ) سرمه که جلا میدهد بصر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جِلاء. (اقرب الموارد) : گر خاک پای دوست خداوند شوق رادر دیدگان کشند جلای بصر بود. سعدی .- روغن جلا ؛ از تربانتین و پاره چیزهای دیگر کنند.
-
جلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جلاء] jalā ۱. تابش؛ درخشش.۲. (اسم) هر نوع مادۀ روغنی که اشیا و بهویژه فلزات را با آن درخشان میکنند.۳. [قدیمی، مجاز] روشنی چشم.۴. [قدیمی] دور شدن و کوچ کردن از وطن.۵. (اسم) [قدیمی] چیزی که موجب روشنی چشم میشود.
-
جلا
دیکشنری فارسی به عربی
اصفر داکن , بريق , ثقل , حرير , صبغ , لمعان , يابان
-
oil varnish, oleoresinous vehicle
روغن جلا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] نوعی ورنی حاوی رزین که در روغن حل شده است و اغلب براثر واکنشهای شیمیایی به فیلمی (film) جامد تبدیل میشود
-
ابن جلا
لغتنامه دهخدا
ابن جلا. [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ابن جلای مرسی . نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک ).
-
ابن جلا
لغتنامه دهخدا
ابن جلا. [ اِ ن ُ ج َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) شناخته ٔ هر کس . (مهذب الاسماء). شناخته . || سید. رئیس . سر. سرور.
-
جلا دادن
لغتنامه دهخدا
جلا دادن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . پاکیزه کردن . پرداخت کردن . صیقل دادن . براق کردن : جلا دادن ظروف فلزی ؛ پاک و روشن ساختن آن . || تبعید کردن . نفی بلد کردن . اخراج بلد کردن . (یادداشت مؤلف ).