کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جيش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جيش
معنی
ارتش , لشگر , سپاه , گروه , دسته , جمعيت , صف , نظامي , سربازي , نظام , جنگي , ارتشي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جيش
دیکشنری عربی به فارسی
ارتش , لشگر , سپاه , گروه , دسته , جمعيت , صف , نظامي , سربازي , نظام , جنگي , ارتشي
-
واژههای مشابه
-
جیش
واژگان مترادف و متضاد
ادرار، بول، پیشاب
-
جیش
واژگان مترادف و متضاد
ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر
-
جیش
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) لشکر، سپاه .
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . (اِ) در تداول عامه و همچنین در زبان کودکان ، شاش . بول .
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . (ع اِ) نبات شنبلید که حلبه باشد. (منتهی الارب ). گیاهی است دراز که آنرا بفارسی شلمیز گویند. (از اقرب الموارد).
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن نجاح . از حکام بنی نجاح است که پس از سعیدبن نجاح در سال 482 هَ . ق . امارت زبید یافت و تا 498 ببود. وی سومین حکمران آل نجاح است . (طبقات سلاطین اسلام ص 82).
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن خمارویه بن احمدبن طولون ، مکنی به ابوالعساکر. سومین حکمران بنی طولون است که از سال 282 تا 283 هَ . ق . در مصر و شام حکومت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 58).
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در جنوب راه ویس به نفت سفید. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. گرمسیری . سکنه 100 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) ذات الجیش ؛ وادیی است نزدیک مدینه و آنرا اولات الجیش نیز گویند. در آن وادی عقد ام المؤمنین عایشه (رض ) گسیخت . (منتهی الارب ).
-
جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (ع اِ) حشم و یاری گران . (منتهی الارب ). || لشکر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جُند. (اقرب الموارد). ج ، جیوش . (منتهی الارب ) : چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری . منوچهری .از گرد جیش خسرو وز خون ...
-
جیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَیش، جمع: جیوش] [قدیمی] jeyš لشکر؛ سپاه؛ ارتش.جیغ= جیغ زدن (کشیدن): (مصدر لازم) فریاد کشیدن با صدای نازک و بلند؛ داد زدن.
-
صاحب جیش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جِ یا جَ) [ ازع . ] (ص مر.) فرمانده قشون .