کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جویم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جویم
لغتنامه دهخدا
جویم . [ ج ُ وَ ] (اِخ ) شهری است بفارس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شهرکی است خرم و بانعمت [ بناحیت پارس ] و از شیراز است . (حدود العالم ).
-
جستوجو در متن
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) در دو شاهد زیر ظاهراً ناحیتی در قفقاز : چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم . خاقانی .از آن سوی کهستان منزلی چندکه باشد فرضه ٔ دریای دربند.نظامی .
-
ده فیش
لغتنامه دهخدا
ده فیش . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بندویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی جنوب باختری جویم . سکنه ٔ آن 685 تن . آب آن از چشمه و چاه تأمین می شود. راه آن فرعی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بیدشهر
لغتنامه دهخدا
بیدشهر. [ ش َ ] (اِخ ) (خره ٔ...) در قدیم بلوکی علیحده بود و اکنون با بلوک جویم ابواحمد یک بلوک شمرده اند از گرمسیرات فارس است . نخلستانها داشت و باغهای مرکبات و انار در جائی که آب جاری دارد بود و اکنون جز چند درخت نخل کهنه باقی نمانده است و این دو ب...
-
جلال آباد
لغتنامه دهخدا
جلال آباد. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک جویم و بیدشهر فارس . (مرآت البلدان ).
-
فرشته جان
لغتنامه دهخدا
فرشته جان . [ ف ِ رِ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جویم بخش جویم شهرستان لار، واقع در سه هزارگزی جنوب باختر جویم .ناحیه ای است جلگه ای ، گرمسیر و دارای 184 تن سکنه است . از قنات و چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، پنبه و خرما است . اهالی به کشاورزی و...
-
گرانبها
لغتنامه دهخدا
گرانبها. [ گ ِ ب َ ] (ص مرکب )نفیس . قیمتی . ثمین . باارزش . سنگین قیمت : وی ماه سبک عنان تر از عمرچون عمر گرانبهات جویم . خاقانی .ای درّ گرانبهاتر از روح چون روح سبک لقات جویم . خاقانی .گرچه گهری گرانبها بودچون مه به دهان اژدها بود.نظامی .
-
دامچه
لغتنامه دهخدا
دامچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنارویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنه ٔ کوه دامچه . گرمسیر و مالاریائی و دارای 378 تن سکنه است . آب آن از چشمه و چاه است و محصول آن غلات و پنبه . شغل مردم آن زراعت و راه آنجا...
-
کلون
لغتنامه دهخدا
کلون . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش جویم است که در شهرستان لار واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
مغول
لغتنامه دهخدا
مغول . [ م ُ ] (اِ) فردی از قوم مغول : همچنان کآنجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان .مولوی (مثنوی چ خاور ص 150).
-
منصورآباد
لغتنامه دهخدا
منصورآباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش جویم شهرستان لار است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بوسحاق
لغتنامه دهخدا
بوسحاق . [ س ِ ] (اِخ ) ابواسحاق موصلی : جویم از درگاه تو مر خویشتن را آب روی همچو از درگاه هارون ، بوسحاق موصلی . سوزنی .رجوع به ابواسحاق موصلی شود.
-
هرجایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] harjāyi ۱. آواره؛ دورهگرد.۲. هرزهگرد: ◻︎ طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد / من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست (سعدی۲: ۳۶۹).
-
عزیزخور
لغتنامه دهخدا
عزیزخور. [ ع َ خوَرْ/ خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ عزیز. که گرامی و ارجمندی را از میان بردارد و بخورد و فروبرد : وی خاک عزیزخور به خواری تن را عوض از جفات جویم .خاقانی .