کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوی
/javvi/
معنی
مربوط به جَو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جدول، جویبار، رود، نهر
دیکشنری
ditch, flow, rill, run, runlet, runnel, stream, trench, watercourse
-
جستوجوی دقیق
-
جوی
واژگان مترادف و متضاد
جدول، جویبار، رود، نهر
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . (اِ) نهر. رود کوچک . مجرایی که آب را از آن ، جهت مشروب کردن زمین عبور دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی . رودکی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).گویی اندر جوی دل آبی ز کوثر رانده ام یا بباغ جان نهالی از جنا...
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . (اِ) خطپشت تیغ. شِطْبة: و شطبه های شمشیر جویها و طرائق شمشیر باشد. دیگر نوع [ از شمشیر یمانی ] یعنی راههای مُشطب [ است ] و این مُشطب چهار گونه بود با چهار جو، یکی آنکه نشان جویها ژرف بود... دیگر آنکه نشانه های جوی ژرف باشد و گوهر او گرد نماید. ...
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . (نف مرخم ) جوینده : حادثه جوی . جنگجوی . جهانجوی . رزمجوی . راه جوی . پی جوی . چاره جوی . نام جوی . دل جوی . مهرجوی . وفاجوی : نشسته جهانجوی بر جای خویش جهان ملک آفاقش آورده پیش . نظامی .روی از جمال دوست بصحرا مکن که روی در روی همنشین وفاجوی خو...
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ عکاشه ٔ هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ج َ وا ] (ع اِ) آب بوگرفته و گَنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سوزش اندوه . (منتهی الارب ). سوزش و شدت اندوه از عشق یا حزن . سوزش دل از عشق و محبت . (آنندراج ). || طول مرض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درازی مرض . (آنندراج ). || بی...
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ج َ وی ی ] (ع ص ) اندوهگین که بیان حال خود نتواند. (منتهی الارب ). دلتنگ که زبان وی بیان حال وی نتواند کرد. مؤنث آن جویّة است . (اقرب الموارد).
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ج َ وی ی ] (ع ص ) مبتلا به جَوی ̍. || آب متغیر گندیده . (از اقرب الموارد).
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ج َوْ وی ] (ص نسبی ) منسوب به جوّ: عوامل جوّی (ابر وباد و باران و طوفان و جز آنها) رجوع به جوّ شود.
-
جوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جَو) [عربی. فارسی] javvi مربوط به جَو.
-
جوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: yōī, ĵōī] ‹جو› juy ۱. نهر.۲. نهر کوچک.
-
جوی
دیکشنری فارسی به عربی
اندفاع , بالوعة , جوي , قطع
-
واژههای مشابه
-
جوی ً
لغتنامه دهخدا
جوی ً. [ ج َ وَن ْ ] (ع مص )بو گرفتن : جَوِی َ السقاء؛ بو گرفت مَشک . (منتهی الارب ). || مکروه داشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موافق نبودن . (اقرب الموارد).ناموافق آمدن . (منتهی الارب ). || سوزش و شدت اندوه از عشق یا حزن بکسی رسیدن . (اقرب ...
-
جوي
دیکشنری عربی به فارسی
هوايي , جوي