کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوگندم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوگندم
لغتنامه دهخدا
جوگندم . [ ج َ / جُو گ َ دُ ] (ص مرکب ) ریش جوگندم ؛ ریش که سیاه و سپید باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به جوگندمی شود.
-
جستوجو در متن
-
جوگندمی
فرهنگ فارسی معین
(جُ گَ دُ) 1 - (ص نسب .) منسوب به جوگندم . 2 - (کن .) موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد.
-
جوگندمی
لغتنامه دهخدا
جوگندمی . [ ج َ / جُو گ َ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به جوگندم . || موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : چون پیشتر شدیم مردی را دیدیم که ریش جوگندمی دارد. (قصص الانبیاء).
-
جو و گندم
لغتنامه دهخدا
جو و گندم . [ ج َ / ج ُ وُ گ َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از سپید و سیاه : خم شد قدت و بسجده ای خم نشدی از هم پاشیدی و فراهم نشدی رفتی از کار و گشت بیکاری بیش ریشت جو و گندم شد و آدم نشدی . اشرف (از آنندراج ).رجوع به جوگندم و جوگندمی شود.
-
سلت
لغتنامه دهخدا
سلت . [ س ُ ] (ع اِ) جو یا جو بی پوست یا نوعی از آن یا همان جو ترش است و قیل نوعی از گندم و اول صحیح تر است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). جو برهنه . (الفاظ الادویه ). جو که غله ٔ معروف است . (غیاث ). نوعی از حبوب که او را به پارسی جو بره...
-
درویدن
لغتنامه دهخدا
درویدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درودن . (آنندراج ). درو کردن غله و علف و جز آن . (ناظم الاطباء). حصد. حصاد. بدرودن . بدرویدن . حصاد کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درودن شود : ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترابرگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی ....
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی...
-
گندم
لغتنامه دهخدا
گندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گن...